برای جواد
صبح پنج شنبه اول وقت با خانواده براي زيارت عمه سادات و انجام چند كار راهي قم شديم .
اول رفتيم سراغ چند تا كار و بعد با دل آسوده آمديم حرم .
خانم به همراه دختر بزرگم به زيارت رفتند و من و دختر كوچكم زينب با هم به زيارت رفتيم .
زيارت كرديم و آستان بوسيديم و برگشتيم و در آفتاب دلچسب صحن روبروي ايوان طلايي نشسته بوديم كه ديدم جنازه اي را با آداب مي آورند تعداد زيادي روحاني هم با جمع بود . اول توجهم جلب نشد و چون طواف اموات در اماكن مقدسه فراوان است توجهي نكردم .
با دخترم آمديم كنار حوض و آبي خورديم . جمعيت حوض را دور زده بود و جلوي ايوان جلوتر از حوض ايستاده بود و صداي روحاني جواني مي آمد . كم كم كنجكاو شدم .
نزديك تر رفتم . روحاني جواني با سوز و گداز مشغول ناله و آه و شرح فراق بود و از دوستي 9 ساله مي گفت كه هر سال با دوستش به امام رضا مي رفته اند و ......
صبح چهارشنبه در دفتر نشسته بوديم كه مجد الدين آمد و خيلي دمق بي حال بود و مثل هميشه سرحال نبود .
علت را پرسيديم و گفت امروز را با خبر بدي شروع كرده ام و خودش ادامه داد كه ديروز يعني سه شنبه دوستي در پلاس نوشت كه خدا جوادي ( فرزند پسري ) به من عنايت كرده است . پس از نه سال
و امروز نوشت كه زنم مرد .
روحاني جوان با گريه و اشك مي گفت : هر سال كه با دوستش به امام رضا مي رفته اند و از او جوادي مي خواسته اند و دوستش فقط يك روز جوادش را ديد و رفت .
ناله و گريه می كرد و همه را به گريه انداخته بود .
از همراهي و رفاقت دوستش يعني مادر يك روزه جواد مي گفت و گريه مي كرد و نهايت به روز عاشورا رسيد و اينكه هيچ مصيبتي به مصيبت تو نمي رسد يا حسين. و روضه خواند و گريست و گرياند .
من را مي گويي تازه فهميدم ماجرا از چه قرار است .
من در تشييع جنازه همان شخصي بودم كه خبرش را از مجد الدين شنيده بودم .
عجب دنياي عجيب و غريبي است
آدم خيال مي كند دنياي مجازي به اين بزرگي كه مي گويند با آدم هاي متنوع و متعددش را چگونه مي شود در عالم واقع ديد و آدم هايش را شناخت ، يعني در علم غير مجازي .
ولي مثل اينكه اين عالم مجازي هم خيلي مجازي نيست و فاصله اش با واقعيت به اندازه يك خبر است و همه مجاز و غير آن در تدبير اوست .
خداوند مادر جواد را با عمه سادات محشور نمايد ان شاء الله

وبلاگ عارفانه