22 بهمن ماه

امروز ۱۹ بهمن ماه بود

فردا جمعه ۲۰ بهمن است

پس فردا شنبه ۲۱ بهمن است

و روز بعدش یعنی یک شنبه ۲۲ بهمن ماه است.

فقط به خاطر این روز است که تهران مانده ام تا در میان تصاویری که فرشتگان الهی  از حامیان تنها حکومت و نظام  عدالت طلب و مسلمان و مظلوم و مردمی  دنیا ثبت و ضبط می کنند ما چهار نفر یعنی خانواده چهار نفره من - خودم و همسرم و دو دختر نازنینم - نیز ثبت شویم .

لحظه شماری می کنم تا صبح یک شنبه در میان موج موج انسانهایی باشم که مسیر میدان امام حسین تا آزادی را سرشار از حضور خود می کنند .

۲۲ بهمن یکی از همان روزهایی است که حاضر شدن ما در خیابان می تواند مسیر تاریخ را در جهت صحیح خود قرار دهد .

ما در تاریخ اسلام و ایران از این در صحنه بودن ها کم نداشته ایم و چه روزهایی که به علت نیامدن های ما مردم مسیر تاریخ عوض شد .

حضور خودمان را دست کم نگیریم .

وقتی از بالا به خیابان انقلاب و آزادی نگاه می شود ما به سان نقطه هایی هستیم از حضور و يا قطره هايي در يك رود جاري از ظهور .

نقطه حضور خودتان را بگذارید .

ما روز یک شنبه اگر به همین اندازه هم «   ....   » در نگاه الهی دیده شویم برایمان کافی است.

منتظرمان هستند.

یا حق   

از تهران  تا خمینی شهر برای خدا خوب کار کنیم

 

وقتی عصر عصر خمینی باشد همه شهر ها به نوعی خمینی شهرند هر چند نامشان اصفهان و همدان و تبریز و دزفول باشد.چرا که حیاتشان را از خمینی دارند و بین همدان و بغداد و استامبول و یاحتی رم و پاریس و برلین هم فرقی نیست ، هر چند دیر بشود ولی روزی می رسد که می شوند خمینی شهر یا همان مهدوی شهر  .

برای اینکه مستقیم و در بست بروی خمینی شهر الان وضع خیلی فرق کرده است هم جاده دارد و هم وقتی می روی گم نمی شوی و صد البته چند روز استراحت هم نیاز نداری ، ولی اگر می خواستی آن روزهای اول انقلاب بروی بشاگرد – چون خمینی شهری  نبود - باید بیست ساعتی با ماشین می رفتی تازه اگر راه را گم نمی کردی و درست می رفتی و آنوقت هم نه هر جایی ، خیلی از روستاها را نمی توانستی با ماشین بروی و باید با پای پیاده می رفتی.

برای بازدید از کتابخانه ها سفری را به هرمزگان داشتم. با خودم قرار گذاشتم که بشاگرد را ببینم و به دوستان استان گفته بودم یک روز از بازدید را برای بشاگرد بگذارند . وقتی رسیدیم بندر عباس و مسیر ها مشخص شد معلوم شد با یک روز مسیر بشاگرد قابل بازدید نیست و خلاصه توفیق بازدید از بشاگرد و کتابخانه هایش حاصل نشد .

در سالن انتظار فرودگاه که بودیم بر اساس روال همیشگی سفرهایم کتاب جدیدی را برای خواندن با خودم آورده بودم و مطالعه آن را شروع کردم .

تا خمینی شهر که روایت زندگی مجاهدانه حاج عبدالله والی است را از همان جا یعنی سالن انتظار فرودگاه مهرآباد و از تاریخ 8 / 8 / 91 آغاز کردم . کتابی که به همت موسسه  ایمان جهادی در سال 89 چاپ شده است .

کتاب را کتابی بسیار جذاب و تاثیر گذار در زمینه عمل به وظیفه و برای خدا کار کردن یافتم. آدم وقتی کارهای حاج عبدالله و وقتی را که برای کار گذاشته است می خواند تازه می فهمد که کار برای خدا یعنی چه ، آنهم کجا ؟! در دور تر ین نقطه ایران. جایی که هیچ مسئولی گذرش به آنجا نمی افتد ، جایی که هیچ نگاهی نظاره گر تو نیست جز یک نگاه ، همان نگاهی که به نوح بود و ساختن کشتی اش را می دید و یا همان نگاهی که همراه موسی و هارون در دربار فرعون بود و یا آن نگاه که همراه او بود در غار. همان نگاهی را می گویم که همیشه ما را می بیند و همیشه نظاره گر ماست . همان نگاه مهربان حبیب .

کتاب شامل هشت فصل است با نامهای هجرت ، مرشد ، جبهه ای غریب ، همراه، تجلی ، امید ، صبر و هجرت دیگر باره و بخش ضمائم که شامل عکس ها و اسناد و نقشه ها و ... است .

این کتاب در واقع جلد اول کتاب خمینی شهر است و از ابتدای ورود به بشاگرد  تا اردیبهشت سال 66 را روایت می کند .

شروع کتاب با دست نوشته خود حاج عبدالله است و متنی کاملا صمیمی و عاطفی است و الحق که زیبا نوشته شده است و در ابتدای فصل هجرت آمده است. در واقع مطالب این فصل مطالب قبل از ورود جدی به بشاگرد است .

در فصل «مرشد» با خود حاج عبدالله و زندگی قبل از بشاگردش آشنا می شویم و خاطرات بسیار جذابی را از زندگی حاج عبدالله و پدرش مرشد نصرالله می خوانیم .

در فصل های بعد به نحوه ورود و دودلی انتخاب بشاگرد به جای جبهه وکارهایی که در بشاگرد انجام شده است می پردازد و در هر فصل با توجه به نوع کارهایی که انجام شده است با افراد درگیر با موضوع و یا افراد حاضر در بشاگرد مصاحبه شده است .    

کتاب از اواسط آن یعنی حدود  صفحه 200 جذابیت بیشتری پیدا می کند و خواننده با کتاب ارتباط بیشتری برقرار می کند .

با توجه به نیاز همیشگی جامعه به روحیه جهادی و کار برای خدا به نظر می رسد که اگر تلخیص آن در حد 150 صفحه البته با تصاویرو ... تهیه شود بر اثر گذاری آن بیفزاید . 382 صفحه مطلب ، مطالعه  را برای افراد کم مطالعه و کم حوصله سخت می کند و کتاب دیده نمی شود.

به نظر می رسد تلخیص کتاب و پس از آن تهیه یک کتاب با گزینش برترین های موضوعات کتاب در حد 60  تا 70 صفحه می تواند هم کتاب را بیشتر مطرح نماید و هم کار مجاهدانه حاج عبدالله را بهتر و بیشتر نشان دهد .این مهم با توجه به تکرار خیلی از خاطره ها و نقل قول  یک موضوع از نگاه چند نفر و تکراری بودن برخی از مطالب به خوبی قابل تحقق است .

بخش هایی از کتاب :

«... "به داد بشاگرد برسید ، باید برای شیعیان بشاگرد کاری کرد" این جملات را حضرت امام ، وقتی که از احوال بشاگردیان مطلع شده بودند ، فرمودند. »

«... بچه ها با چشم های از حدقه بیرون زده دارن نگاه می کنند، با یک ولعی که آب از لب و لوچه شان آویزان است و دوست دارن مثلا یک لقمه از این غذا بخورند ، یک چنین حالتی داشتند.

اسد با نگاهی که به بیرون انداخت مانند جرقه پرید و با فریاد بلند شد و کاسه ها را از جلوی همه برداشت و جلوی بچه ها گذاشت . وای خدای من چه صحنه ای ! من و اسد همدیگر را بغل کرده بودیم و گریه می کردیم . بچه ها به طرف غذاها حمله ور شده بودند ، من فکر می کنم از صدای ملچ ملوچ آن ها هم ما لذت می بردیم و شاید هم ایزد منان . پدر و مادر هاشان امدند آن ها را می زدند که چرا غذای میهمان ها را می خورید.»

« ... روز دوم داشتم چادر درمانگاه رو مرتب می کردم که دیدم یکی اومد دم چادر و گوشش کف دستشه .... »

« ... رفتیم منزل امام جمعه میناب ، حاج آقا طالب. گفتیم :می خواهیم بریم بشاگرد .

گفت بشاگرد ؟

گفتیم: بله

گفت :  خیلی دوره ، ما که تا حالا نرفتیم ، خود بشاگردی ها که بعضی وقت ها تک و توک می آن میناب می گن پونزده ، بیست روز ، پیاده و با مال راهه ، جاده هم که اصلا نداره . »

 

کمی دیرتر یا آقا نیا

 

سلام

 

سیدمهدی شجاعی در نشریه خیمه ۹۴ : اسم این کتاب قبلا «« آقا نیا »» بود .

این مطلب را دوباره به این بهانه گذاشتم که این کتاب بیش از آن که نقد شود تعریف و تمجید می شود و علی رغم ضعف مورد اعتراف نویسنده خود ایشان نیز تصور نموده است که کتاب خوبی نوشته است .

در پایان سال ۹۰ کتابی به دستم رسید از نویسنده توانا جناب سید مهدی شجاعی با نام کمی دیرتر .

با توجه به آخرین کتابی که از ایشان خوانده بودم تمایل چندانی برای خواندن اثر ایشان در خود نیافتم ولی ماجرا به گونه ای شد که کتاب را به دقت مطالعه کردم .

اینکه مصمم به نوشتن شدم نکاتی بود که در برخی نشریات و یا سایت ها دیدم و احساس کردم برخی از عزیزان ،  ناخوانده کتاب ،  از آن صحبت کرده اند و مطلب نوشته اند  یا به حرمت جناب سید صرفا از آن تعریف داده اند .

البته اسد داستان ( نماينده امام زمان )  نيز به ما پيامك داد و گفت اگر كاري را شروع كرده اي ادامه بده حضرت خوشحال مي شوند و ما هم كه ديديم اسد به ما پيامك داده است درنگ نكرديم و سريع لبيك گفتيم.

در ابتدا ذکر این نکته ضروری است که اينجانب سالهاست خواننده آثار منتشر شده و منتشر نشده ایشان هستم و به شخص ایشان ارادت دارم ، ولي اين نوشته در مورد اين اثر است و بر آن نيستم كه خداي ناكرده به شخصيت ايشان جسارتي كرده باشم .

البته مواضع بعضا متفاوت  و ناصواب ايشان در چند سال گذشته مي تواند در جاي خود نقد و بررسي شود و در اين مجال نمي گنجد هر چند كه اين كتاب متاثر از آن ديدگاه هاست.

در ابتدا ذكر چند ويژگي مثبت از اين كتاب ضروري است :

ساده و روان بودن و زبان عاميانه كتاب

نو بودن پرداخت به موضوع مهدويت

كم بودن صفحات كتاب( ۲۶۷ صفحه ) و فصل بندي به جهت راحت خوان شدن كتاب.

و اما ساير ويژگي هاي كتاب : 

 در ابتداي كتاب در مطلبي با عنوان بلاتشبيه مقدمه عنوان شده است :

""اين رمان به قدري عريان و لخت از كار درآمده است كه خودم هم خجالت مي كشيدم همينطور لخت و عور ، روانه كوچه و بازارش كنم """"

اين نكته كاملا درست و صحيح است . رمان بسيار لخت و به قول ايشان عور است كه كام خواننده را تلخ و كار را از يك رمان به يك بيانيه سياسي - اجتماعي  نزديك مي كند .

نكته اي كه كتاب را از يك رمان به يك كتاب تاريخي و يا گزارش اجتماعي تغيير مي دهد استفاده از شخصيت هاي واقعي در دو مقطع گذشته و حال است .

در زمان گذشته ( بهار )  كه ۳۰ صفحه پاياني كتاب را تشكيل مي دهد در رابطه با ماجراي علامه حلي و يك قفل فروش است كه داستانها و شخصيت ها كاملا واقعي و مربوط به قرن هشتم و پس از آن است.

در زمان حال ( سه فصل غير از بهار)  به قرينه ۳۰ صفحه پاياني كتاب و با توجه به خصوصيات مطرح شده شخصيت ها كاملا واقعي انتخاب شده اند . وزير ارشاد ، معاون وزير ، رييس دانشگاه ، جوان دانشجو و ساير افراد ذكر شده ولي اسمي از آنها به ميان نيامده است ولي گفتار آنها بيانگر شخصيت واقعي آنهاست .

البته نوع بيان و تشريح شخصيت افراد به شدت ضعيف و غير واقعي و نا مانوس است .

علي رغم اينكه شخصيت هاي داستان همين وزير و معاون وزيري  هستند كه در حال حاضر بر مسند كار هستند ولي ادبيات و گفتگو ها و دلايل مطرح شده به هيچ وجه خواننده را اقناع نمي كند .

 ذكر از خصوصيات وزير ارشاد ،  معاون وزير و ساير افراد از عامي تا دانشمند و روحاني همه نگاههاي نويسنده به جامعه فعلي حال حاضر ماست .

به دليل اينكه نوشتن كتاب به اعتراف نويسنده عجولانه و غير صبورانه نوشته شده است ، پردازش افراد و شخصيت ها و خلق موقعيت ها باور پذيري لازم را ندارد و خواننده را با حقيقتي مواجه نمي سازد.

هر چند آرامش نويسنده در اين اثر بسيار بيشتر از كارهاي گذشته است ولي همچنان نا آرامي و نگراني و ناراحتي ايشان از وضع موجود در كار موج مي زند .

براي هر خواننده اين سئوال ايجاد مي شود كه چرا شخصيت هاي بخش اول كه مخالف دعوت امام زمان هستند همه مربوط به زمان حال هستند ولي تنها شخصيت هاي مرتبط و همراه امام زمان مربوط به چند قرن قبل .

شايد اگر اين نكته در كتاب نمي بود و دلخوري هاي نويسنده از مسئولين در كتاب موج نمي زد اين كتاب اثري برگزيده از حيث محتوا در زمينه مهدويت مي شد و البته با پردازش مناسب تر افراد و شخصيت ها اثري بهتر از حيث قالب و شكل داستان . 

به عبارت بهتر نويسنده معتقد است حتي در عالم خيال هم نمي توان يك نفر در حال حاضر و موقعيت امروز ما پيدا نمود كه به دعوت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف پاسخ مثبت بگويد و ايشان مجبور شده است به سراغ دو فرد واقعي و آن هم مربوط به چند قرن قبل برود .

نكته منفي ديگر متهم نمودن همه اقشار جامعه به نفاق در اظهار ارادت به محضر حضرت ولي امر مهدي موعود است . ممكن است در ميان نخبگان نفاقي وجود داشته باشد و يا سستي و عدم انجام وظيفه در ميان عوام جامعه موجود باشد ولي نمي توان دهها هزارشهيد و جانباز فدايي انقلاب در گذشته و چندين برابر بيشتر از آن را در زمان حال در نظر نگرفت و همه را متهم به نفاق در لبيك به فرمان حضرت صاحب الزمان دانست . 

در پايان سخن ، به اعتقاد نگارنده نويسنده داستان تاثيري براي انقلاب اسلامي در زمينه مهدويت و ظهور قايل نگرديده و وضعيت كنوني ما را به مراتب نا مناسب تر از وضعيت چند قرن گذشته مي داند و پرواضح است كه اين برداشت با توجه به تاثير انقلاب اسلامي و حضرت امام و مقام معظم رهبري بر موضوع ظهور امري نادرست و خطاست .

به هر حال خواندن و خريدن  اين كتاب را به همگان توصيه مي كنم ،  البته  كمي ديرتر ، شايد پس از ظهور .