کتاب سفر به روایت سرفه ها

 

 

 

چند ماه پیش خبر چاپ کتاب جدید جناب حمید حسام را شنیده بودم .

نمایشگاه کتاب دفاع مقدس فرصتی شد تا کتاب جدید ایشان را  با نام ««سفر به روایت سرفه ها  »» را خریداری کنم و با توجه به موضوع آن خارج از نوبت کتابهای در انتظار مطالعه ، مطالعه آن را شروع کنم .

هوای آلوده تهران هم به کمک آمد و قصد سفر به دیار خوزستان و مناسبت ایام دهه اول محرم و این شد که مطالعه کتاب شروع و به سرعت به پایان رسید.

ماجرای کتاب همانگونه که در روی جلد هم آمده است سفرنامه ایشان به ژاپن است که برای شرکت در مراسم سالگرد حمله اتمی شیطان بزرگ آمریکا به هیروشیما انجام شده است .

این سفر به دعوت گروه پل از ژاپن و هماهنگی انجمن حمایت از قربانیان سلاحهای شیمیایی ایران صورت می گیرد .

در این سفر اعضای این انجمن و تعدادی از جانبازان شیمیایی ایشان را همراهی می کنند و کتاب ماحصل دیده ها و شنیده های ایشان در ژاپن و به خصوص هیروشیما و با یک توجه ویژه تری ذکر خاطرات همراهان جناب حسام است که اکثرا از جانبازان شیمیایی هستند .

کتاب علی رغم جدی بودن موضوع و خاطرات تلخ همراهان رگه هایی از  طنز را در خود دارد و به نظرم در کارهای جناب حسام یکی از محکم ترین کارهای ایشان است و ایشان با قاطعیت در آن به موضع گیری پرداخته است.

به نظرم ایراد اصلی کتاب تصاویر کتاب است که متاسفانه همه سیاه و سفید است و ای کاش تصاویر بیشتر و البته رنگی در کتاب استفاده می کردند .

کتاب را کتاب خوشخوان و روانی یافتم و خواندن آن را به همه علاقمندان به کتابهای دفاع مقدس توصیه می کنم ، به خصوص با توجه به اینکه در مورد خاطرات جانبازان شیمیایی کتابهای قابل ملاحظه ای نداریم .

یک نقطه قوت دیگر کتاب تداوم دفاع مقدس و آدم های آن در زندگی فعلی ماست . آدم های کتاب آقای حسام پس از جنگ تمام نمی شوند تازه شروع می شوند متاسفانه تمام شدن خاطرات افراد و عدم تداوم خاطرات  نقطه ضعف اکثر کتابهای دفاع مقدسی است .

کتاب ۲۰۸ صفحه ای سفر به روایت سرفه ها بیشتر از یکی دو روز  وقت شما را نمی گیرد ولی ذهن شما را ساعت ها به خودش مشغول خواهد کرد .برای جنا حسام و همه جانبازان دفاع مقدس که حق حیات به گردن ما دارند آرزوی سلامتی و عافیت از رب ودود داریم و به خصوص برای ایشان که همچنان در مسیر زنده نگه داشتن یاد دوستان شهیدش ایستاده است آرزوی شهادت و هم نشینی با همه دوستان شهیدش را می نماییم. 


مزه مطالعه آن را بچشید . نوش جان

کتاب حنانه

 

 

روز سوم نمایشگاه کتاب دفاع مقدس با آقا مجید در غرفه روایت فتح بودیم که کتاب حنانه را دیدم .

چون هم اسم دخترش بود آن را برای او و خودم خریدم و همان جا در داخل غرفه در داخل آن نوشتم برای مجید و دخترش که می توان او را یکجا خورد و امضا کردم .

شب که به محل کار برگشتم کتاب را به دست گرفتم . گفتم ۶۰ صفحه پالتویی را تمام می کنم بعد به خانه می روم ولی ممکن نشد .

الان که ساعت از ۱۹ گذشته کتاب را تمام کرده ام و در حال نوشتن این مطلب هستم .

داستان یک خانواده جنوبی که پدر شان در جنگ در بلمش به همراه برادرش شهید شده است و مادر و چند پسرو چند دختر باقی مانده است .

پسر بزرگ معتاد است . مادر از فشار زندگی قلبش ضعیف می شود و بدرود حیات می گوید و همه مسئولیت ها بر گردن حنانه می افتد و حنانه هم همه پسر ها و دختر ها را به سرانجام می رساند و خودش به پایان داستان می رسد و با صبر داستان پایان می یابد .

به نظر می رسد خانم مریم برادران عجله داشته اند که این داستان را بنویسند و نتوانسته اند آن را خوب پردازش کنند و به نتیجه دلخواه نرسیده است .

ولی تعجب  از انتشارات روایت فتح است که برای چه این داستان را چاپ کرده است .

داستان می تواند برای هر شخصی و در هر جایی و برای هر شخصیتی اتفاق بیفتد. در این داستان حنانه پدرش شهید شده است ولی می توانست تصادف کرده باشد هیچ اتفاقی برای داستان نمی افتاد اگر پدرش زیر ماشین رفته بود.

داستان اگر هیچ نداشته باشد غمی پنهان را در خود دارد و آدمی را در غم فرو می برد که نمی دانم نقطه ضعف است یا قوت .

اگر بنا به توصیه باشد به وقتی که برای خواندن آن باید گذاشت نمی ارزد ولی داستان بدی نیست و به یک بار خواندش می ارزد هر وقت که کتابی دم دست آدم نباشد . 

پاسخ خانم برادران به نوشته بالا :
سلام
امیدوارم سلامت باشید
برادران هستم؛ روایتگر داستان حنانه. دوستی این آدرس را فرستاد تا از نظر شما درباره یکی از کارهایم آگاه شوم!

من داستان حنانه را برای آن نوشتم که بگویم جنگ فقط این چیزی نیست که خیلی ها تصور میکنند و اغلب هم نوشته میشود. جنگ لایه های پنهان و آسیبهای درازمدتی دارد که حتی اگر دختری مثل حنانه که نه پدر را درک کرده و نه چیزی از ان به ارث برده، خواسته و ناخواسته در جنگ زندگی خواهد کرد.
میخواستم وجه عام جنگ را روایت کنم. همان چیزی که مخاطب زیادی دارد و هرگز به آن پرداخته نشده است. جنگ به عنوان بخشی از زندگی، بدون آه و ناله و حتی بعضا بدون اختیار... آن هم نه در قالب داستان بلکه روایتی واقعی.
به نظرم غم بزرگی از آسیب جنگ است این قصه. خوشحالم که غمش بر دل شما هم نشسته و همین برایم کافیست.
و البته این چیزی که گفته اید (میشد زیر ماشین رفته باشد...) خب درباره همه شهدا میشود اینطور فکر کرد! من در این قصه شهید روایت نکرده ام شاید اشتباه بعضی این باشد. من جنگ روایت کرده ام و سعی کرده ام در مقدمه کوتاه کتاب هم بگویم. جنگ و نه دفاع مقدس و نه شهید و زندگی خانواده شهید. جنگ به معنای واقعی... شاید به همین دلیل هم کار یکسالی ماند تا چاپ شود! چون معمول گفتن از شهید و شهادت است و نه جنگ و آسیبهایش. آن هم در انتشارات روایت فتح.
من دوستانی دارم به سن و سال خود یا حتی کوچکتر که چیزی مثل حنانه هستند اما هیچ جایی نیستند. دیده نمیشوند. این را بعد از نوشتن حنانه فهمیدم....

سال بعد از چاپ کتاب حنانه، یکبار حنانه آمده بود تهران. خواست برود خرید و گفت دوست دارم باهم برویم. باهم رفتیم بوتیک یکی از اقوام... چند وقت بعد که صاحب بوتیک را دیدم گفت: تو چرا با این پیرزنها دوست میشوی!!! در حالیکه حنانه از من چند سالی کوچکتر است و آن موقع 24 سال داشت....

سلامت باشید
و امیدوارم از دادن کتاب به دوستتان منصرف نشده باشید.
شاید بشود گاهی زوایایی از زندگی دیگران را هم دید که در کنار ما زندگی میکنند و دیده نمیشوند.

سید عارف علوی :
از سرکار خانم مریم برادران از اینکه تا این حد حساس بوده اند تشکر می کنم .
من از هیچ جای کتاب نفهمیدم داستانی واقعی است و به عبارتی خاطره است و آدم گمان می کند داستان است.طبیعی است اگر ذکر می شد این داستان واقعی زندگی دختری در جنگ است قدری فرق می کرد .
در ضمن ما همه جنگ را چشیده ایم. بنده چند سالی بیشتر از شما آن را چشیده ام و چون در دزفول ساکن بودم هیچ وقت فکر نمی کردم زنده بمانم و بزرگ شوم .اما آنهمه سختی نمانده است و کمتر در خاطرات می آید و اگر بیاید خیلی کوتاه ذکر می شود و ارزشی برای بدبختی ها  و مصیبت ها نیست ارزش مربوط به نحوه برخورد با آن سختی هاست که البته شما هم در داستان زندگی حنانه به نوعی به آن اشاره کرده اید.
به نظر من بیان حماسه و شور در کنار سختیها و رنج ها موثر خواهد بود .
حنانه در مسیری افتاده است و انتخاب هایی کرده است و در هر شرایطی به غیر از جنگ هم ممکن الوقوع بود. اینها مشکلات زندگی است و نه صرفا مشکلات جنگ و شاید اگر جنگ نبود و پدرش شهید نمی شد مسیر زندگی او خیلی بدتر از حالا می بود و البته هزاران مورد می توان یافت که خلاف این است و شاید این داستان استثنایی باشد .
 در جایی دیگر فرموده اید جنگ را روایت می کنید نه دفاع مقدس را ، برای چه ؟
جنگ را برای چه روایت می کنید ؟
مگر ما به دنبال جنگ بوده ایم و یا الان به دنبال جنگ هستیم ؟
جنگ را روایت می کنیم که چه بشود ؟
درس عبرتی باشد برای آیندگان که نروند از  دین و ایمان خود دفاع کنند؟!!!
تا پاسخ روشنی به این سئوال ندهیم نمی توانیم و نباید در مورد به اصطلاح جنگ بنویسیم .
شما می توانستید با کتاب حنانه به کار و تلاش و ایستادگی زینب وار و مجاهدانه حنانه رنگ و بوی خدایی بدهید که البته اینگونه نیز بوده است ولی شما چندان به آن نپرداخته اید.
نویسنده به عنوان فردی که بهتر می بیند و بهتر می شناسد باید راه را نشان دهد و ارزش گذاری کارها را به لطافت قلمش نشان دهد و نه صرفا به ذکر خاطره ها بپردازد.
اگر ادبیات دفاع مقدس برای ما مهم است که هست برای ادامه راهی است که در پیش داریم . 
اینکه فرموده اید دیده نمی شوند و هیچ جایی نیستند را نمی فهمم . مگر قرار است ماها کجا باشیم .
آن چشم های بینایی که باید ببینند می بینند و هزاران و صدها کتاب ما نمی تواند در دیدن و ندیدن فردی تاثیری بگذارد اگر او نخواهد .
به هر حال سلیقه بنده با این قبیل کارها و کارهایی مثل کتاب های جناب آقای احمد دهقان جور در نمی آید. اما از هدیه آن به دوستم پشیمان نیستم و نوشته شما را نیز برای مطالعه مناسب می دانم ولی ارزش افزوده آن را به آدمی اندک می شمارم .

پاسخ دوم خانم برادران به نوشته بالا :
باز هم سلام. در خواندن کتاب، مقدمه هم بخشی از کتاب است. در مقدمه ذکر شده که داستان واقعی است....
گویا خیلی جای بحث نیست. چون زاویه نگاهمان فرق اساسی دارد. فقط خواستم جواب پیامتان در وبلاگم را بدهم که: چرا باید ناراحت شوم؟! هر کس نگاهی دارد. و من دفاع مقدس را از جنگ جدا نمیدانم. جنگ بخشی از دفاع مقدس است. بماند... سلامت باشید.

سید عارف علوی
دوباره هم ممنون
من مقدمه را خوانده ام و البته روشن نیست این کتاب خاطره است و داستان نیست .البته در اصل موضوع هم فرقی نمی کند .اینکه جنگ و خونریزی و آدم کشی بد است شکی نیست ولی اینکه ما در دفاعی مقدس و ارزشی بوده ایم و با نگاهی دیگر این مصیبت ها را تحمل کرده ایم فرق ماجرا است .
به نظر شما بلا برای یک کافر و مومن یک جور است و نحوه مواجهه با آن یکی است و حتی نزد خدای مهربان یکسان نگریسته می شود .
خواهشم این است که از این زاویه به موضوع بنگریم .
همه بلاها را بگویم ولی از دریچه صحیح آن ، نه از نگاه بدبختی و فلاکت

و همچنان مرگ بر آمریکا

 

در آستانه روز ۱۳ آبان با بغض بیشتر از شیطان بزرگ و همراه با همه مردم جهان که کم کم به تجربه و شناخت ایران اسلامی از شیطنت های شیطان بزرگ آمریکا خواهند رسید فریاد بر استکبار و مرگ بر آمریکا سر می دهیم .

همچنان معتقد هستیم که مذاکره با آمریکا خطا و غلط است و هیچ سودی برای ما ندارد و امیدواریم که به فرموده حضرت آقا باذن الله ضرر نداشته باشد .

خوی امریکا به شکلی نیست که بتواند با هیچ کشوری با زبان مذاکره وارد شود

زبان سخن گفتن با آمریکا زبان قدرت است .

اگر قدرتمند نباشیم این مشکل ادامه خواهد یافت .

حالا اجازه ای برای دولت مبنی بر مذاکره در زمینه هسته ای  توسط حضرت آقا صادر شده است ، هر چند که می دانیم بی فایده است و ما البته با این شیوه مخالفیم ولی منتظر می مانیم ببینیم چه نتیجه ای می گیرند .

مرگ بر آمریکا ، مرگ بر استکبار و مرگ بر زور گویی و ظلم و فسادی که ریشه آن آمریکا و صهیونیست است.

 

کتاب هاروارد مک دونالد 43 نمای نزدیک از سفر به آمریکا

 

«« .... مردک رفت ،پیرزن منبر رفت که : ما برای دموکراسی زحمت زیاد کشیده ایم برای این که کسی حقوق بچه های مان را پایمال نکند و حاضر نیستیم کوتاه بیاییم در مقابل ظلم و هر چه قدر هم هزینه داشته باشد می پردازیم تا حقوق مان حفظ شود . »»

توصیه می کنم اصل مطلب را در صفحه ۱۷۴ تا ۱۷۶ کتاب هاروارد مک دونالد 43 نمای نزدیک از سفر به آمریکا  نوشته سید مجید حسینی بخوانید .

خیلی درس آموز است .پیرزن معلمی در صف اتوبوس با عدم رعایت نوبت  توسط مردی  مخالفت می کند و او پس از چند بار توهین از کار غلط خویش منصرف می شود و آن پیرزن برای حرمت مثلا دموکراسی ساخت بشر نصف ونیمه ،  اینهمه تعصب و ایستادگی به خرج می دهد .

یاد مظلومیت احکام الهی مثل حجاب افتادم که به دست ما و با عدم امر به معروف و نهی از منکر  ما چه بلایی بر سر آنها آمده است و چگونه آنها را در حاشیه رانده ایم .

پیرزن کانادایی برای قانون دست و پا شکسته ی درست و غلط خود نوشته خود این چنین حساس و ما برای دستورات خدا گفته موجود در قرآن بی تفاوت .

بگذریم و به موضوع کتاب برگردیم .

از چند ماه پیش  تصمیم به مطالعه چند کتاب در زمینه آمریکا را گرفتم . در حال مطالعه کتاب آمریکا اثر ژان بودریار بودم که  این کتاب بنا به دلایل کاری به دستم رسید و با توجه به حجم مطالب کم و ضرورت تصمیم گیری در زمینه خرید آن مشغول خواندن  آن شدم .

انچه در ادامه می آید نتیجه این مطالعه است :

کتابخانه باتلر قلب دانشگاه است و همه مشغول رفت و آمد به آن .گویا در کلمبیا همه چیز باید به کتابخانه ختم شود و این عجب سنت خوبی است .ص ۲۶ فریم سوم

کتاب شامل یک مقدمه و چهل و سه فریم و یک موخره بعد از سفر  و البته ۲۵۸ صفحه مطلب و تصویر است.

توصیه می کنم همه علاقمندان شناخت آمریکا در کنار کتابهای دیگر موجود در زمینه آمریکا نگاهی هم به این کتاب بیندازند .

موخره در اصل نقض مقدمه است و دلایل این نقض را بیان کرده است . 

نمی دانم چرا برخی تصاویر غیر رنگی هستند و با آمریکایی که همه چیز را با رنگ و لعاب به همه قالب می کند متفاوت تصویر شده است .تصاویر ارائه شده در کتاب  یکی از نقاط ضعف کتاب هستند و نتوانسته اند تصویر روشنی حتی از صحنه هایی که توضیح آن در کتاب آمده است ارائه دهند . هم از نویسنده و هم از ناشر بعید است که به این نکته توجه نداشته اند و کتاب را که می توانست خیلی گویا تر باشد به این شکل چاپ کرده اند .

نقطه ضعف دیگر کتاب نگاه دانشگاهی به آمریکاست . متاسفانه اکثر دانشجوهای ایرانی که حتی سالها در یک کشور خارجی تحصیل و زندگی می کنند به دلیل عدم حضور در بطن جامعه و صرفا به دلیل حضور در محافل پاستوریزه آن کشور از درک واقعیات آن کشور عاجز هستند و تصویر زیبا و جذابی از آن کشور ها را تصویر می کنند.این کتاب نیز با توجه به مدت زمان کم حضور ایشان در آمریکا و نگاه معطوف به دانشگاه و حضور در دانشگاهها نیز همین گونه شده است .

نکته دیگر استفاده مکرر از واژه بهشت است که به نظر چندان مطلوب نمی آید و ای کاش اینهمه صحنه های طبیعت را با بهشت مثال نمی زدند .

 بسیاری  از توضیحات کتاب کاملا انتقادی و منصفانه از فضای موجود در آمریکاست و در ارائه تصاویری زنده از فضای آمریکا کمک خوبی می کند . خیلی جاها هم به نظر می رسد فضای مادی موجود به خوبی تاثیر خودش را گذاشته است و به خوبی از عهده تعریف و تمجید بر آمده اند .در بخش کوتاهی از کتاب  ایشان گریزی هم به کانادا زده است و چند فریم را به کانادا اختصاص داده اند .

در  صفحه ۱۱ ماجرای مورچگان نیویورکی  و شهر پول ، صفحه ۴۵ در رابطه با سازمان ملل ، صفحه ۵۶ تصویر سازی موزه مادام توسو ، صفحه ۶۵ بی سهمی خانواده در زندگی روزمره ، صفحه ۷۳ گسترش مسلمانی ، صفحه ۹۶ دانشگاه مریلند ، صفحه ۱۰۳ دریغ از اشک در قبرستان ، صفحه ۱۲۳ بی اطلاعی از هر چیزی به غیر از تخصص ، صفحه ۱۴۹ قانون گرایی آمریکایی : قانون را نشکن کج کن یا دورش بزن !!!   

کتاب خوشخوان و کم حجمی است و می توان به راحتی در زمان کوتاهی آن را مطالعه نمود و بهره های خوبی در شناخت آمریکا و برخی از مراکز موجود در آن برد .

جمله پایانی نوشته را از صفحه ۲۴۸ کتاب انتخاب کرده ام :

آمریکا با تمام زرق و برقش ، تکنولوژی و امکانات زندگی و اغوا کنندگی ، برای ایرانی که فکر می کند سرزمین دارد و آب و خاک نجیبی که هر وجبش بوی عشق می دهد ، بوی ماندگاری و بوی قرن ها حق طلبی و مردانگی و با معرفتی ، تبیعدگاه عجیبی است .