
روز سوم نمایشگاه کتاب دفاع مقدس با آقا مجید در غرفه روایت فتح بودیم که کتاب حنانه را دیدم .
چون هم اسم دخترش بود آن را برای او و خودم خریدم و همان جا در داخل غرفه در داخل آن نوشتم برای مجید و دخترش که می توان او را یکجا خورد و امضا کردم .
شب که به محل کار برگشتم کتاب را به دست گرفتم . گفتم ۶۰ صفحه پالتویی را تمام می کنم بعد به خانه می روم ولی ممکن نشد .
الان که ساعت از ۱۹ گذشته کتاب را تمام کرده ام و در حال نوشتن این مطلب هستم .
داستان یک خانواده جنوبی که پدر شان در جنگ در بلمش به همراه برادرش شهید شده است و مادر و چند پسرو چند دختر باقی مانده است .
پسر بزرگ معتاد است . مادر از فشار زندگی قلبش ضعیف می شود و بدرود حیات می گوید و همه مسئولیت ها بر گردن حنانه می افتد و حنانه هم همه پسر ها و دختر ها را به سرانجام می رساند و خودش به پایان داستان می رسد و با صبر داستان پایان می یابد .
به نظر می رسد خانم مریم برادران عجله داشته اند که این داستان را بنویسند و نتوانسته اند آن را خوب پردازش کنند و به نتیجه دلخواه نرسیده است .
ولی تعجب از انتشارات روایت فتح است که برای چه این داستان را چاپ کرده است .
داستان می تواند برای هر شخصی و در هر جایی و برای هر شخصیتی اتفاق بیفتد. در این داستان حنانه پدرش شهید شده است ولی می توانست تصادف کرده باشد هیچ اتفاقی برای داستان نمی افتاد اگر پدرش زیر ماشین رفته بود.
داستان اگر هیچ نداشته باشد غمی پنهان را در خود دارد و آدمی را در غم فرو می برد که نمی دانم نقطه ضعف است یا قوت .
اگر بنا به توصیه باشد به وقتی که برای خواندن آن باید گذاشت نمی ارزد ولی داستان بدی نیست و به یک بار خواندش می ارزد هر وقت که کتابی دم دست آدم نباشد .
پاسخ خانم برادران به نوشته بالا :
سلام
امیدوارم سلامت باشید
برادران هستم؛ روایتگر داستان حنانه. دوستی این آدرس را فرستاد تا از نظر شما درباره یکی از کارهایم آگاه شوم!
من داستان حنانه را برای آن نوشتم که بگویم جنگ فقط این چیزی نیست که خیلی ها تصور میکنند و اغلب هم نوشته میشود. جنگ لایه های پنهان و آسیبهای درازمدتی دارد که حتی اگر دختری مثل حنانه که نه پدر را درک کرده و نه چیزی از ان به ارث برده، خواسته و ناخواسته در جنگ زندگی خواهد کرد.
میخواستم وجه عام جنگ را روایت کنم. همان چیزی که مخاطب زیادی دارد و هرگز به آن پرداخته نشده است. جنگ به عنوان بخشی از زندگی، بدون آه و ناله و حتی بعضا بدون اختیار... آن هم نه در قالب داستان بلکه روایتی واقعی.
به نظرم غم بزرگی از آسیب جنگ است این قصه. خوشحالم که غمش بر دل شما هم نشسته و همین برایم کافیست.
و البته این چیزی که گفته اید (میشد زیر ماشین رفته باشد...) خب درباره همه شهدا میشود اینطور فکر کرد! من در این قصه شهید روایت نکرده ام شاید اشتباه بعضی این باشد. من جنگ روایت کرده ام و سعی کرده ام در مقدمه کوتاه کتاب هم بگویم. جنگ و نه دفاع مقدس و نه شهید و زندگی خانواده شهید. جنگ به معنای واقعی... شاید به همین دلیل هم کار یکسالی ماند تا چاپ شود! چون معمول گفتن از شهید و شهادت است و نه جنگ و آسیبهایش. آن هم در انتشارات روایت فتح.
من دوستانی دارم به سن و سال خود یا حتی کوچکتر که چیزی مثل حنانه هستند اما هیچ جایی نیستند. دیده نمیشوند. این را بعد از نوشتن حنانه فهمیدم....
سال بعد از چاپ کتاب حنانه، یکبار حنانه آمده بود تهران. خواست برود خرید و گفت دوست دارم باهم برویم. باهم رفتیم بوتیک یکی از اقوام... چند وقت بعد که صاحب بوتیک را دیدم گفت: تو چرا با این پیرزنها دوست میشوی!!! در حالیکه حنانه از من چند سالی کوچکتر است و آن موقع 24 سال داشت....
سلامت باشید
و امیدوارم از دادن کتاب به دوستتان منصرف نشده باشید.
شاید بشود گاهی زوایایی از زندگی دیگران را هم دید که در کنار ما زندگی میکنند و دیده نمیشوند.
سید عارف علوی :
از سرکار خانم مریم برادران از اینکه تا این حد حساس بوده اند تشکر می کنم .
من از هیچ جای کتاب نفهمیدم داستانی واقعی است و به عبارتی خاطره است و آدم گمان می کند داستان است.طبیعی است اگر ذکر می شد این داستان واقعی زندگی دختری در جنگ است قدری فرق می کرد .
در ضمن ما همه جنگ را چشیده ایم. بنده چند سالی بیشتر از شما آن را چشیده ام و چون در دزفول ساکن بودم هیچ وقت فکر نمی کردم زنده بمانم و بزرگ شوم .اما آنهمه سختی نمانده است و کمتر در خاطرات می آید و اگر بیاید خیلی کوتاه ذکر می شود و ارزشی برای بدبختی ها و مصیبت ها نیست ارزش مربوط به نحوه برخورد با آن سختی هاست که البته شما هم در داستان زندگی حنانه به نوعی به آن اشاره کرده اید.
به نظر من بیان حماسه و شور در کنار سختیها و رنج ها موثر خواهد بود .
حنانه در مسیری افتاده است و انتخاب هایی کرده است و در هر شرایطی به غیر از جنگ هم ممکن الوقوع بود. اینها مشکلات زندگی است و نه صرفا مشکلات جنگ و شاید اگر جنگ نبود و پدرش شهید نمی شد مسیر زندگی او خیلی بدتر از حالا می بود و البته هزاران مورد می توان یافت که خلاف این است و شاید این داستان استثنایی باشد .
در جایی دیگر فرموده اید جنگ را روایت می کنید نه دفاع مقدس را ، برای چه ؟
جنگ را برای چه روایت می کنید ؟
مگر ما به دنبال جنگ بوده ایم و یا الان به دنبال جنگ هستیم ؟
جنگ را روایت می کنیم که چه بشود ؟
درس عبرتی باشد برای آیندگان که نروند از دین و ایمان خود دفاع کنند؟!!!
تا پاسخ روشنی به این سئوال ندهیم نمی توانیم و نباید در مورد به اصطلاح جنگ بنویسیم .
شما می توانستید با کتاب حنانه به کار و تلاش و ایستادگی زینب وار و مجاهدانه حنانه رنگ و بوی خدایی بدهید که البته اینگونه نیز بوده است ولی شما چندان به آن نپرداخته اید.
نویسنده به عنوان فردی که بهتر می بیند و بهتر می شناسد باید راه را نشان دهد و ارزش گذاری کارها را به لطافت قلمش نشان دهد و نه صرفا به ذکر خاطره ها بپردازد.
اگر ادبیات دفاع مقدس برای ما مهم است که هست برای ادامه راهی است که در پیش داریم .
اینکه فرموده اید دیده نمی شوند و هیچ جایی نیستند را نمی فهمم . مگر قرار است ماها کجا باشیم .
آن چشم های بینایی که باید ببینند می بینند و هزاران و صدها کتاب ما نمی تواند در دیدن و ندیدن فردی تاثیری بگذارد اگر او نخواهد .
به هر حال سلیقه بنده با این قبیل کارها و کارهایی مثل کتاب های جناب آقای احمد دهقان جور در نمی آید. اما از هدیه آن به دوستم پشیمان نیستم و نوشته شما را نیز برای مطالعه مناسب می دانم ولی ارزش افزوده آن را به آدمی اندک می شمارم .
پاسخ دوم خانم برادران به نوشته بالا :
باز هم سلام. در خواندن کتاب، مقدمه هم بخشی از کتاب است. در مقدمه ذکر شده که داستان واقعی است....
گویا خیلی جای بحث نیست. چون زاویه نگاهمان فرق اساسی دارد. فقط خواستم جواب پیامتان در وبلاگم را بدهم که: چرا باید ناراحت شوم؟! هر کس نگاهی دارد. و من دفاع مقدس را از جنگ جدا نمیدانم. جنگ بخشی از دفاع مقدس است. بماند... سلامت باشید.
سید عارف علوی
دوباره هم ممنون
من مقدمه را خوانده ام و البته روشن نیست این کتاب خاطره است و داستان نیست .البته در اصل موضوع هم فرقی نمی کند .اینکه جنگ و خونریزی و آدم کشی بد است شکی نیست ولی اینکه ما در دفاعی مقدس و ارزشی بوده ایم و با نگاهی دیگر این مصیبت ها را تحمل کرده ایم فرق ماجرا است .
به نظر شما بلا برای یک کافر و مومن یک جور است و نحوه مواجهه با آن یکی است و حتی نزد خدای مهربان یکسان نگریسته می شود .
خواهشم این است که از این زاویه به موضوع بنگریم .
همه بلاها را بگویم ولی از دریچه صحیح آن ، نه از نگاه بدبختی و فلاکت