درخواست اعطای نشان شوالیه به جایزه جلال و مسئولانش
درخواست اعطای نشان شوالیه به جایزه جلال و مسئولانش
یادداشتی بر کتاب پاییز فصل آخر سال است برگزیده جایزه جلال

در ایام نمایشگاه کتاب امسال با دوستی از دوستان نهاد کتابخانهها در فرصت اندکی که پیدا کرده بودم گشتی در نمایشگاه زدم. امسال متاسفانه به دلیل اشتغالات و مسئولیتی که در نمایشگاه داشتم کمتر فرصتی دست داد تا تفرجی در کتابهای نمایشگاه داشته باشم.
کتاب خانم نسیم مرعشی یکی از کتابهایی بود که امسال خریدم. مزاحمت کارهای پس و پیش نمایشگاه برای کتاب خوانی ما زیاد بود تا اینکه سفر یک روزه ای به بندرعباس فراهم شد و این سفر سرآغاز مطالعه ما شد و به دور از کارهای معمول و دست و پا گیر، کتاب «پاییز فصل آخر سال است» را مطالعه کردم.
امروز که چند روز است مطالعه کتاب را تمام کردهام با خودم فکر می کنم این کتاب برای چه چیزی جایزه جلال گرفته است.
سراغ اساسنامه جایزه جلال و ویژگی های کتاب منتخب رفتم. در ماده 1 که هدف جایزه است چنین آمده است:
«ماده 1ـ هدف:
هدف از اهدای جایزه ملی جلال آلاحمد ارتقای زبان و ادبیات ملی ـ دینی از رهگذر بزرگداشت پدیدآورندگان آثار ادبی برجسته، بدیع و پیشرو است.
تبصره: تنظیم ضوابط و ارائه مشوقهای مربوط به جایزه مزبور باید در راستای تولید فکر ادبی ـ هنری اسلامگرا و تقویت روحیه انتقادی ـ علمی نسبت به ترجمههای موجود ادبی و هنری باشد.»
گیج تر از قبل به دنبال تعریف دقیق تری برای اتخاب کتاب ها گشتم. در ماده 6 آیین نامه اجرایی جایزه ذکر شده است که:
ماده 6ـ معیار:
معیارهای ارزیابی کتاب برگزیده عبارتاند از:
1ـ تأثیرگذاری در ارتقای سطح ادبی کشور.
2ـ تازگی، نوآوری در ساختار، پرداخت و نگاه کتاب.
3ـ ارزشمندی محتوایی کتاب.
4ـ استحکام و زیبایی زبان.
5ـ برخورداری اثر از تعالی معنوی و ارزشهای ملی ـ دینی.
6ـ برخورداری از قدرت اقناع و تأثیرگذاری عمیق بر مخاطب.
ادامه ندادم و متعجب ماندم که داوران و دست اندرکاران این جایزه بر اساس کدام یک از این معیارها به این کتاب، بزرگ ترین جایزه ادبی کشور را که می بایست برخوردار از تعالی معنوی و ارزش های ملی- دینی و یا تاثیر گذاری عمیق بر مخاطب و یا استحکام و زیبایی زبان و یا ارزشمندی محتوایی کتاب و یا نوآوری و .... داشته باشد را اعطا کرده اند.
نتیجه گرفتم که یا حال رمان و داستان ما خوب نیست، که نیست و یا اینکه داوران این جایزه گرانسنگ بی توجه به این معیارها، این جایزه را به این کتاب تقدیم نموده اند. به نظر من اگر قرار بود کتابی در جایزه جلال جایزه نگیرد و آخرین کتاب انتخابی باشد همانا همین کتاب بود.
بگذریم و برویم سراغ کتاب.
کتاب 189 صفحه ای «پاییز فصل آخر سال است» نوشته خانم نسیم مرعشی است. به راحتی در یک یا دو روز خوانده می شود. کتاب سهل خوانی است و سختی های خوانشی کتاب های با ژست روشنفکری را کمتر دارد.
یکی از مواردی که کتاب القا می کند تلخکامی و سیاهی و زهری است که به کام خواننده می ریزد. به گفته خود نویسنده این کتاب متاثر از فتنه سال 88 است،ببینید:
«این تلخاندیشی، ویژگی خاص دورهای بود که داشتم طرح رمان را مینوشتم؛ سال ۸۹ و ۹۰٫ من اینطوری فکر میکردم و فکر میکنم خیلیهای دیگر هم همین طرز فکر را داشتند. شاید اگر کمی در مورد وضعیت خودم بگویم همهچیز روشن شود. سال ۸۷ من دختری بودم که برنامهی طولانیمدتی برای زندگیاش داشت و همانطوری که باید، جلو میرفت. مهندسی مکانیک خوانده بودم و در کنارش دورههای آهنگسازی را گذرانده بودم و برای موسیقی، که علاقهی اول و آخرم در زندگی بود، از فرانسه پذیرش و کمکهزینه گرفته بودم و در کنارش در روزنامهی «اعتماد» و مجلهی «همشهری جوان» مطلب مینوشتم. سال ۸۸ اما دختری شده بودم که ویزایش رد شده بود، روزنامههایی که در آنها کار میکرد و عاشقشان بود، بسته شده بودند و درسی که خوانده بود به هیچ کارش نمیآمد. و هیچکدام از این اتفاقات دست خودش و تقصیر خودش نبود. تازه این فقط وضعیت من نبود. دور و بر من خیلیها همین اوضاع را داشتند. حال عمومی مردم بعد از اتفاقات سال ۸۸ را هم به همهی اینها ضمیمه کنید. الان بعضیها که رمان را میخوانند اولین چیزی که میگویند این است: چرا اینقدر تلخ است؟ شاید اگر دوره، همان دورهی قبل بود و در همان شرایط بودیم کسی این سؤال را از من نمیپرسید»
بر اساس گفته و اعتراف خود نویسنده تلخی این کتاب به اتفاقات سال 88 بر می گردد. البته نمی دانم کدام اتفاقاتی که برای نویسنده پیش آمده است مربوط به فتنه سال 88 می شود. انتخاب رشته نامناسب خودش، ویزا ندادن فرانسه و یا روزنامه هایی که اتفاقا خیلی هایشان بسته نشدند.
محمدحسن شهسواری در تمجید از کتاب و تلخی آن گفته است :
«پاییز فصل آخر سال است، مانند بسیاری از رمانهای این روزهای جوانها تلخ است؛ اما مصنوعی و سطحی هم تلخ نیست. واقعاً زهر را در جان آدم میریزد. اگر این رمان و رمانهای مشابه آن را محصول اتفاقات سال ۸۸ است بنامم، سخنی به گزاف نگفتهام. اما حالا نسیم مرعشی آن آدم تلخ سه سال پیش نیست.»
سارا قربانی در مورد حس تلخ و بدبختی این سه زن می گوید:
«نویسنده، سه زنِ دههشصتی را مقایسه میکند و خیلی خوب مأیوسبودن و آشفتهبودنشان را نشان میدهد و این که واقعاً نمیدانند کجا میخواهند بروند. این سه هر کاری میکنند و هرجا میروند احساس بدبختی میکنند و نمیدانند کارشان درست بوده یا نه؛ و این بهخوبی نشان داده شده است. فقط در مورد عامل بلاتکلیفی آنها برایم سؤال ایجاد شد، این عامل برای یکی جنگ بود، برای دیگری اختلاف پدر و مادر؛ دوست دارم بدانم چرا روی عامل دیگری بحث نشده بود.»
یکی دیگر از محورهایی القایی کتاب، رفتن همگان به خارج و آرزوی رفتن به کانادا و به خصوص فرانسه است.خواهر لیلا که فرانسه است و مکرر از آن یاد می کند، شوهر لیلا هم که زندگی و او و ایران را گذاشته و رفته است خارج و البته کار خوبی هم کرده است که رفته است و زنش را تنها گذاشته است چون برای رشد و پیشرفتش رفته است و گویی در ایران همه در حال پس رفت هستند. روجا که در آرزوی رفتن به فرانسه است و داستان رفتن او به فرانسه یک سوم دیگر داستان است. دختر خاله راننده آژانس نیز هفته پیش رفته است کانادا ( صفحه 79 ) «و هنوز هوا تاریک است .آن وقت این همه آدم؟ این همه ماشین؟ ...» جملات کتاب است در توصیف دم در سفارت فرانسه ( صفحه 80 ) و... و اگر انصاف بدهیم بیش از 90 درصد کتاب به نوعی در باب رفتن به خارج نوشته شده است.
مشکل دیگر داستان به پیرنگ آن بر می گردد. خواننده دلیل رفتن شوهر لیلا به خارج را نمی فهمد و با او همراه نمی شود. زوج عاشقی که بی هیچ مشکلی یکدیگر را ترک می کنند.
نکته دیگر به رغم پردازش حس خوب مخالف بودن لیلا برای رفتن به خارج ( صفحه 33 ) افشای ناگهانی و بی مقدمه این نکته توسط روجا است که لیلا می خواسته است که به خارج برود ولی کارهای پذیرشش درست نشده بود و دلیل آن این بوده است که نمی خواسته به شوهرش وابسته باشد و به همین دلیل نرفته است!!!!( صفحه 154 ). گویی نویسنده فراموش کرده است که در جایی دیگر، چیز دیگری گفته است.
حدس من این است که این کتاب یا توسط خود نویسنده و یا ناشرش و یا ارشاد، ممیزی شده است تا توانسته است مجوز چاپ بگیرد و یا اینکه ناشی گری نویسنده در استفاده از چند کلید واژه باعث ایجاد این ذهنیت شده است.این موضوع را از بخش هایی که کاملا حالت نچسبیده به داستان دارند می شود فهمید. مثلا در صفحه 182 به ناگاه و بدون مقدمه صحبت از کمیته انضباطی و تظاهرات و تعلیق و ... به میان می آید و این موضوعات مهم در هیچ جای دیگری دنبال نمی شوند و یا در صفحه 27 که با زور، رقصیدن را که از نشانه های جوانی و سر حال بودن شمرده شده، در داستان فرو کرده اند.
در این کتاب و با هنر خانم مرعشی شما باید یاد بگیرید که برای نگرفتن ویزای شخصیت داستان گریه کنید و با او هم دردی کنید. و نویسنده چه زیبا احساسات زنانه خود را خرج این موضوع کرده است.
کتاب به شدت زنانه نویس است نه از آن جهت که توانسته است روحیات و خلقیات زنانه را به خوبی و روشنی و با دقت بیان کند و فضای ذهنی زنان را در داستان بیاورد و یا اینکه بر اساس روح لطیف زنانه به میدان نوشتن بیاید بلکه از آن جهت زنانه است که توانسته است تصویری مضحک و عروسکی و سطحی از زنی که خود را ملعبه دست مردان می خواهد و می داند ، را به تصویر بکشاند.حداکثر تصویر نویسنده از زنانگی، نه کمالات و توانایی های زنانه است بلکه مهمانی دادن است. خرید از یک بازار بزرگ است و ... ( صفحه 105)
نویسنده مکرر در مکرر کوشیده است که سه زن ذهنی خود را دائما با سرخاب و ماتیک بیاراید. و این تنها هنر نویسنده در مثلا زنانه نویسی اوست. زن داستان خانم نسیم مرعشی یعنی همان موجودی که دائما در حال آرایش است، مادینه ای است که اگر آرایش نکرده باشد یعنی مریض است (صفحه 171)، صحبت از زن، صحبت از موهای قرمز و رژلب شاد و خط چشم کج و سبز تیره چشم ها و ... است(صفحه 20 ) ، اگر رژِ گونه نزند عین میت هاست (صفحه 21 ) «کانسیلر را بر می دارم. می کشم روی سیاهی زیر چشم ها. حالا انگار تا صبح تخت تخت خوابیده ام. خط چشم نمی کشم و ...» ( صفحه 77 ) و صفحاتی دیگر ( صفحه 84 ) و ( صفحه 94 ) و ( صفحه 112 ) و مکرر در مکرر که کار زن آرایش بیان شده است.اگر حامی مالی این کتاب یکی از برندهای معروف لوازم آرایشی بود آدمی تعجب نمی کرد. گویی یکی از رسالت های کتاب توجه دادن زنان به آرایش کردن است.زنان این داستان سه قلمبه گوشتی آرایش شده، ترسیم شده اند. آدم های گوشتی بدون روحی که فقط می خورند و آرایش می کنند و به دنبال خوشی هستند.
شما در این داستان از خدا و معنویت خبری نمی بینید. همه چیز در همین دنیا خلاصه می شود.آدم ها رها شده و تنها هستند.نویسنده خواسته است با زور زن ها را دو دسته تقسیم کند. زنی که جایش آشپزخانه است و البته تحقیر شده و ذلیل و زن دیگری که خود را شبیه مردها می کند و البته زن مطلوب نویسنده است.
هیچ زن دیگری در نگاه نویسنده وجود ندارد. زن انقلابی، زن موفق، زن ایثارگر، زن تحصیلکرده و راضی از تحصیل خود، زن شاغل با شغل مناسب، زن متدین، زن به عنوان یک مادر موفق، زن به عنوان یک همسر موفق و زن های موفق بسیار دیگر در این داستان آگاهانه وجود ندارند و اتفاقا سیاهی و تلخی داستان همین زنهای شکسته خورده و مفلوک داستان هستند.
خود او در مصاحبه ای می گوید:
«یکجایی از قول روجا یک چیزهایی نوشتهام، یکجاهایی هم از قول شبانه. دخترهای این نسل بهنظر من طفلکیترین دخترهای تاریخاند. مخصوصاً دخترهایی که زندگی نباتی را دوست ندارند و قرار نیست مثل مادرهایشان زندگی کنند و نمیتوانند مثل دخترهایشان زندگی کنند. (امیدوارم دخترهایشان سرنوشت بهتری داشته باشند) این دخترها قلبشان مال گذشته است و مغزشان مال آینده. هر کدام از طرفی آنقدر آنها را میکشد تا در نهایت تکهتکه میشوند. آنها میدانند که باید کاری کنند، چیزی را عوض کنند و بجنگند. اما هنوز زورش را ندارند. دلشان میخواهد مثل تمام زنهای تاریخ، تا اینجای تاریخ، زندگی کنند. اما عقلشان میگوید نباید این کار را بکنند. باید مستقل شوند. باید مرد بار بیایند. (کاش فمینیستها من را نکشند. این فقط یک اصطلاح است)».
کلمات قصاری نیز نویسنده از خود به یادگار گذاشته است:
قناعت حالم را به هم می زد ( صفحه 95 )
چه کیفی دارد این قدر راضی بودن ( هی سیگار بکشم و مشروب بخورم تا بمیرم). آدم دیگر هیچ کاری در زندگی ندارد. فقط می ماند عشق و حال و مردن( صفحه 95 )
او هم مثل من می داند هیچ چیز هیچ وقت قرار نیست درست شود.( صفحه 152 )
و جملات دیگر.
وقتی رمان را خواندم و پس از خواندن آن هرگز حس خواندن یک رمان به من خواننده غیر حرفه ای دست نداد. نه شخصیتی در ذهنم ساخته شده بود و نه مکان و محلی را به خوبی دیده بودم. اتفاقا تصویر ذلیلانه ای که خودم هر روز از در سفارت فرانسه دارم تجسمی بهتر از نوشته سرکار خانم مرعشی داشت.
هنوز حس می کنم که نویسنده در مورد چند شبح سخن گفته است و از هرکدام از این سه زن نکاتی را بیان کرده است. شما هیچکدام از آدم های این مثلا رمان را به درستی نمی شناسید و تصویر درستی از آنان ندارید و نمی دانید چرا و چگونه عمل خواهند کرد.
علی رغم همه ژست های مثلا روشنفکرانه داخل کتاب که به کتاب چسبانده شده است و یا مصاحبه ها و تعاریف پیرامون کتاب، کتاب را سطحی و عامه پسند و در سطح کتابهای زرد موجود در بازار دیدم .
اگر قرار بود کتابی در تحقیر ایرانی بودن و ترغیب جوانان این مرز و بوم به دریوزگی کشورهای بیگانه و فرار از کشور نوشته شود، بی شک یکی از کتابهایی که باید نشان شوالیه را از کشور فرانسه دریافت می کرد همین کتاب بود و من متعجب هستم از کم کاری نشر چشمه و البته از دولت فرانسه که در تقدیر از کتابی که حتی در طراحی جلد نیز، خود را وفادار به فرانسه دانسته است، کوتاهی کرده اند، حتی شایسته بود تا دولت فرانسه به جایزه جلال و مسئولین آن نشان شوالیه تقدیم کند.
وبلاگ عارفانه