22 بهمن ماه

امروز ۱۹ بهمن ماه بود

فردا جمعه ۲۰ بهمن است

پس فردا شنبه ۲۱ بهمن است

و روز بعدش یعنی یک شنبه ۲۲ بهمن ماه است.

فقط به خاطر این روز است که تهران مانده ام تا در میان تصاویری که فرشتگان الهی  از حامیان تنها حکومت و نظام  عدالت طلب و مسلمان و مظلوم و مردمی  دنیا ثبت و ضبط می کنند ما چهار نفر یعنی خانواده چهار نفره من - خودم و همسرم و دو دختر نازنینم - نیز ثبت شویم .

لحظه شماری می کنم تا صبح یک شنبه در میان موج موج انسانهایی باشم که مسیر میدان امام حسین تا آزادی را سرشار از حضور خود می کنند .

۲۲ بهمن یکی از همان روزهایی است که حاضر شدن ما در خیابان می تواند مسیر تاریخ را در جهت صحیح خود قرار دهد .

ما در تاریخ اسلام و ایران از این در صحنه بودن ها کم نداشته ایم و چه روزهایی که به علت نیامدن های ما مردم مسیر تاریخ عوض شد .

حضور خودمان را دست کم نگیریم .

وقتی از بالا به خیابان انقلاب و آزادی نگاه می شود ما به سان نقطه هایی هستیم از حضور و يا قطره هايي در يك رود جاري از ظهور .

نقطه حضور خودتان را بگذارید .

ما روز یک شنبه اگر به همین اندازه هم «   ....   » در نگاه الهی دیده شویم برایمان کافی است.

منتظرمان هستند.

یا حق   

از تهران  تا خمینی شهر برای خدا خوب کار کنیم

 

وقتی عصر عصر خمینی باشد همه شهر ها به نوعی خمینی شهرند هر چند نامشان اصفهان و همدان و تبریز و دزفول باشد.چرا که حیاتشان را از خمینی دارند و بین همدان و بغداد و استامبول و یاحتی رم و پاریس و برلین هم فرقی نیست ، هر چند دیر بشود ولی روزی می رسد که می شوند خمینی شهر یا همان مهدوی شهر  .

برای اینکه مستقیم و در بست بروی خمینی شهر الان وضع خیلی فرق کرده است هم جاده دارد و هم وقتی می روی گم نمی شوی و صد البته چند روز استراحت هم نیاز نداری ، ولی اگر می خواستی آن روزهای اول انقلاب بروی بشاگرد – چون خمینی شهری  نبود - باید بیست ساعتی با ماشین می رفتی تازه اگر راه را گم نمی کردی و درست می رفتی و آنوقت هم نه هر جایی ، خیلی از روستاها را نمی توانستی با ماشین بروی و باید با پای پیاده می رفتی.

برای بازدید از کتابخانه ها سفری را به هرمزگان داشتم. با خودم قرار گذاشتم که بشاگرد را ببینم و به دوستان استان گفته بودم یک روز از بازدید را برای بشاگرد بگذارند . وقتی رسیدیم بندر عباس و مسیر ها مشخص شد معلوم شد با یک روز مسیر بشاگرد قابل بازدید نیست و خلاصه توفیق بازدید از بشاگرد و کتابخانه هایش حاصل نشد .

در سالن انتظار فرودگاه که بودیم بر اساس روال همیشگی سفرهایم کتاب جدیدی را برای خواندن با خودم آورده بودم و مطالعه آن را شروع کردم .

تا خمینی شهر که روایت زندگی مجاهدانه حاج عبدالله والی است را از همان جا یعنی سالن انتظار فرودگاه مهرآباد و از تاریخ 8 / 8 / 91 آغاز کردم . کتابی که به همت موسسه  ایمان جهادی در سال 89 چاپ شده است .

کتاب را کتابی بسیار جذاب و تاثیر گذار در زمینه عمل به وظیفه و برای خدا کار کردن یافتم. آدم وقتی کارهای حاج عبدالله و وقتی را که برای کار گذاشته است می خواند تازه می فهمد که کار برای خدا یعنی چه ، آنهم کجا ؟! در دور تر ین نقطه ایران. جایی که هیچ مسئولی گذرش به آنجا نمی افتد ، جایی که هیچ نگاهی نظاره گر تو نیست جز یک نگاه ، همان نگاهی که به نوح بود و ساختن کشتی اش را می دید و یا همان نگاهی که همراه موسی و هارون در دربار فرعون بود و یا آن نگاه که همراه او بود در غار. همان نگاهی را می گویم که همیشه ما را می بیند و همیشه نظاره گر ماست . همان نگاه مهربان حبیب .

کتاب شامل هشت فصل است با نامهای هجرت ، مرشد ، جبهه ای غریب ، همراه، تجلی ، امید ، صبر و هجرت دیگر باره و بخش ضمائم که شامل عکس ها و اسناد و نقشه ها و ... است .

این کتاب در واقع جلد اول کتاب خمینی شهر است و از ابتدای ورود به بشاگرد  تا اردیبهشت سال 66 را روایت می کند .

شروع کتاب با دست نوشته خود حاج عبدالله است و متنی کاملا صمیمی و عاطفی است و الحق که زیبا نوشته شده است و در ابتدای فصل هجرت آمده است. در واقع مطالب این فصل مطالب قبل از ورود جدی به بشاگرد است .

در فصل «مرشد» با خود حاج عبدالله و زندگی قبل از بشاگردش آشنا می شویم و خاطرات بسیار جذابی را از زندگی حاج عبدالله و پدرش مرشد نصرالله می خوانیم .

در فصل های بعد به نحوه ورود و دودلی انتخاب بشاگرد به جای جبهه وکارهایی که در بشاگرد انجام شده است می پردازد و در هر فصل با توجه به نوع کارهایی که انجام شده است با افراد درگیر با موضوع و یا افراد حاضر در بشاگرد مصاحبه شده است .    

کتاب از اواسط آن یعنی حدود  صفحه 200 جذابیت بیشتری پیدا می کند و خواننده با کتاب ارتباط بیشتری برقرار می کند .

با توجه به نیاز همیشگی جامعه به روحیه جهادی و کار برای خدا به نظر می رسد که اگر تلخیص آن در حد 150 صفحه البته با تصاویرو ... تهیه شود بر اثر گذاری آن بیفزاید . 382 صفحه مطلب ، مطالعه  را برای افراد کم مطالعه و کم حوصله سخت می کند و کتاب دیده نمی شود.

به نظر می رسد تلخیص کتاب و پس از آن تهیه یک کتاب با گزینش برترین های موضوعات کتاب در حد 60  تا 70 صفحه می تواند هم کتاب را بیشتر مطرح نماید و هم کار مجاهدانه حاج عبدالله را بهتر و بیشتر نشان دهد .این مهم با توجه به تکرار خیلی از خاطره ها و نقل قول  یک موضوع از نگاه چند نفر و تکراری بودن برخی از مطالب به خوبی قابل تحقق است .

بخش هایی از کتاب :

«... "به داد بشاگرد برسید ، باید برای شیعیان بشاگرد کاری کرد" این جملات را حضرت امام ، وقتی که از احوال بشاگردیان مطلع شده بودند ، فرمودند. »

«... بچه ها با چشم های از حدقه بیرون زده دارن نگاه می کنند، با یک ولعی که آب از لب و لوچه شان آویزان است و دوست دارن مثلا یک لقمه از این غذا بخورند ، یک چنین حالتی داشتند.

اسد با نگاهی که به بیرون انداخت مانند جرقه پرید و با فریاد بلند شد و کاسه ها را از جلوی همه برداشت و جلوی بچه ها گذاشت . وای خدای من چه صحنه ای ! من و اسد همدیگر را بغل کرده بودیم و گریه می کردیم . بچه ها به طرف غذاها حمله ور شده بودند ، من فکر می کنم از صدای ملچ ملوچ آن ها هم ما لذت می بردیم و شاید هم ایزد منان . پدر و مادر هاشان امدند آن ها را می زدند که چرا غذای میهمان ها را می خورید.»

« ... روز دوم داشتم چادر درمانگاه رو مرتب می کردم که دیدم یکی اومد دم چادر و گوشش کف دستشه .... »

« ... رفتیم منزل امام جمعه میناب ، حاج آقا طالب. گفتیم :می خواهیم بریم بشاگرد .

گفت بشاگرد ؟

گفتیم: بله

گفت :  خیلی دوره ، ما که تا حالا نرفتیم ، خود بشاگردی ها که بعضی وقت ها تک و توک می آن میناب می گن پونزده ، بیست روز ، پیاده و با مال راهه ، جاده هم که اصلا نداره . »

 

کمی دیرتر یا آقا نیا

 

سلام

 

سیدمهدی شجاعی در نشریه خیمه ۹۴ : اسم این کتاب قبلا «« آقا نیا »» بود .

این مطلب را دوباره به این بهانه گذاشتم که این کتاب بیش از آن که نقد شود تعریف و تمجید می شود و علی رغم ضعف مورد اعتراف نویسنده خود ایشان نیز تصور نموده است که کتاب خوبی نوشته است .

در پایان سال ۹۰ کتابی به دستم رسید از نویسنده توانا جناب سید مهدی شجاعی با نام کمی دیرتر .

با توجه به آخرین کتابی که از ایشان خوانده بودم تمایل چندانی برای خواندن اثر ایشان در خود نیافتم ولی ماجرا به گونه ای شد که کتاب را به دقت مطالعه کردم .

اینکه مصمم به نوشتن شدم نکاتی بود که در برخی نشریات و یا سایت ها دیدم و احساس کردم برخی از عزیزان ،  ناخوانده کتاب ،  از آن صحبت کرده اند و مطلب نوشته اند  یا به حرمت جناب سید صرفا از آن تعریف داده اند .

البته اسد داستان ( نماينده امام زمان )  نيز به ما پيامك داد و گفت اگر كاري را شروع كرده اي ادامه بده حضرت خوشحال مي شوند و ما هم كه ديديم اسد به ما پيامك داده است درنگ نكرديم و سريع لبيك گفتيم.

در ابتدا ذکر این نکته ضروری است که اينجانب سالهاست خواننده آثار منتشر شده و منتشر نشده ایشان هستم و به شخص ایشان ارادت دارم ، ولي اين نوشته در مورد اين اثر است و بر آن نيستم كه خداي ناكرده به شخصيت ايشان جسارتي كرده باشم .

البته مواضع بعضا متفاوت  و ناصواب ايشان در چند سال گذشته مي تواند در جاي خود نقد و بررسي شود و در اين مجال نمي گنجد هر چند كه اين كتاب متاثر از آن ديدگاه هاست.

در ابتدا ذكر چند ويژگي مثبت از اين كتاب ضروري است :

ساده و روان بودن و زبان عاميانه كتاب

نو بودن پرداخت به موضوع مهدويت

كم بودن صفحات كتاب( ۲۶۷ صفحه ) و فصل بندي به جهت راحت خوان شدن كتاب.

و اما ساير ويژگي هاي كتاب : 

 در ابتداي كتاب در مطلبي با عنوان بلاتشبيه مقدمه عنوان شده است :

""اين رمان به قدري عريان و لخت از كار درآمده است كه خودم هم خجالت مي كشيدم همينطور لخت و عور ، روانه كوچه و بازارش كنم """"

اين نكته كاملا درست و صحيح است . رمان بسيار لخت و به قول ايشان عور است كه كام خواننده را تلخ و كار را از يك رمان به يك بيانيه سياسي - اجتماعي  نزديك مي كند .

نكته اي كه كتاب را از يك رمان به يك كتاب تاريخي و يا گزارش اجتماعي تغيير مي دهد استفاده از شخصيت هاي واقعي در دو مقطع گذشته و حال است .

در زمان گذشته ( بهار )  كه ۳۰ صفحه پاياني كتاب را تشكيل مي دهد در رابطه با ماجراي علامه حلي و يك قفل فروش است كه داستانها و شخصيت ها كاملا واقعي و مربوط به قرن هشتم و پس از آن است.

در زمان حال ( سه فصل غير از بهار)  به قرينه ۳۰ صفحه پاياني كتاب و با توجه به خصوصيات مطرح شده شخصيت ها كاملا واقعي انتخاب شده اند . وزير ارشاد ، معاون وزير ، رييس دانشگاه ، جوان دانشجو و ساير افراد ذكر شده ولي اسمي از آنها به ميان نيامده است ولي گفتار آنها بيانگر شخصيت واقعي آنهاست .

البته نوع بيان و تشريح شخصيت افراد به شدت ضعيف و غير واقعي و نا مانوس است .

علي رغم اينكه شخصيت هاي داستان همين وزير و معاون وزيري  هستند كه در حال حاضر بر مسند كار هستند ولي ادبيات و گفتگو ها و دلايل مطرح شده به هيچ وجه خواننده را اقناع نمي كند .

 ذكر از خصوصيات وزير ارشاد ،  معاون وزير و ساير افراد از عامي تا دانشمند و روحاني همه نگاههاي نويسنده به جامعه فعلي حال حاضر ماست .

به دليل اينكه نوشتن كتاب به اعتراف نويسنده عجولانه و غير صبورانه نوشته شده است ، پردازش افراد و شخصيت ها و خلق موقعيت ها باور پذيري لازم را ندارد و خواننده را با حقيقتي مواجه نمي سازد.

هر چند آرامش نويسنده در اين اثر بسيار بيشتر از كارهاي گذشته است ولي همچنان نا آرامي و نگراني و ناراحتي ايشان از وضع موجود در كار موج مي زند .

براي هر خواننده اين سئوال ايجاد مي شود كه چرا شخصيت هاي بخش اول كه مخالف دعوت امام زمان هستند همه مربوط به زمان حال هستند ولي تنها شخصيت هاي مرتبط و همراه امام زمان مربوط به چند قرن قبل .

شايد اگر اين نكته در كتاب نمي بود و دلخوري هاي نويسنده از مسئولين در كتاب موج نمي زد اين كتاب اثري برگزيده از حيث محتوا در زمينه مهدويت مي شد و البته با پردازش مناسب تر افراد و شخصيت ها اثري بهتر از حيث قالب و شكل داستان . 

به عبارت بهتر نويسنده معتقد است حتي در عالم خيال هم نمي توان يك نفر در حال حاضر و موقعيت امروز ما پيدا نمود كه به دعوت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف پاسخ مثبت بگويد و ايشان مجبور شده است به سراغ دو فرد واقعي و آن هم مربوط به چند قرن قبل برود .

نكته منفي ديگر متهم نمودن همه اقشار جامعه به نفاق در اظهار ارادت به محضر حضرت ولي امر مهدي موعود است . ممكن است در ميان نخبگان نفاقي وجود داشته باشد و يا سستي و عدم انجام وظيفه در ميان عوام جامعه موجود باشد ولي نمي توان دهها هزارشهيد و جانباز فدايي انقلاب در گذشته و چندين برابر بيشتر از آن را در زمان حال در نظر نگرفت و همه را متهم به نفاق در لبيك به فرمان حضرت صاحب الزمان دانست . 

در پايان سخن ، به اعتقاد نگارنده نويسنده داستان تاثيري براي انقلاب اسلامي در زمينه مهدويت و ظهور قايل نگرديده و وضعيت كنوني ما را به مراتب نا مناسب تر از وضعيت چند قرن گذشته مي داند و پرواضح است كه اين برداشت با توجه به تاثير انقلاب اسلامي و حضرت امام و مقام معظم رهبري بر موضوع ظهور امري نادرست و خطاست .

به هر حال خواندن و خريدن  اين كتاب را به همگان توصيه مي كنم ،  البته  كمي ديرتر ، شايد پس از ظهور .

 

برای جواد  

صبح پنج شنبه اول وقت با خانواده براي زيارت عمه سادات و  انجام چند كار راهي قم شديم .

اول رفتيم سراغ چند تا كار و بعد با دل آسوده آمديم حرم .

خانم به همراه  دختر بزرگم به زيارت  رفتند و من و دختر كوچكم زينب با هم به زيارت رفتيم .

زيارت كرديم و آستان بوسيديم  و برگشتيم و در آفتاب دلچسب صحن روبروي ايوان طلايي نشسته بوديم كه ديدم جنازه اي را  با آداب مي آورند تعداد زيادي روحاني هم با جمع بود . اول توجهم جلب نشد و چون طواف اموات در اماكن مقدسه فراوان است توجهي نكردم .

با دخترم آمديم كنار حوض و آبي خورديم . جمعيت حوض را دور زده بود و جلوي ايوان جلوتر از حوض ايستاده بود و صداي روحاني جواني مي آمد . كم كم كنجكاو شدم .

نزديك تر رفتم . روحاني جواني با سوز و گداز مشغول ناله و آه و شرح فراق بود و از دوستي 9 ساله مي گفت كه هر سال با  دوستش به امام رضا مي رفته اند و ......

صبح چهارشنبه در دفتر نشسته بوديم  كه مجد الدين آمد و خيلي دمق بي حال بود   و مثل هميشه سرحال نبود .

علت را پرسيديم و گفت امروز را با خبر بدي شروع كرده ام و خودش ادامه داد كه ديروز يعني سه شنبه دوستي در پلاس نوشت كه خدا جوادي ( فرزند پسري )  به من عنايت كرده است . پس از نه سال

و امروز نوشت كه زنم مرد .

 

روحاني جوان با گريه و اشك مي گفت : هر سال كه با  دوستش به امام رضا مي رفته اند و از او جوادي مي خواسته اند و دوستش فقط يك روز جوادش را ديد و رفت .

ناله و گريه می كرد و همه را به گريه انداخته بود .

از همراهي و رفاقت دوستش يعني مادر يك روزه جواد مي گفت و گريه مي كرد و نهايت به روز عاشورا رسيد و اينكه هيچ مصيبتي به مصيبت تو نمي رسد يا حسين. و روضه خواند و گريست و گرياند .

من را مي گويي تازه فهميدم ماجرا از چه قرار است .

من در تشييع جنازه همان شخصي بودم كه خبرش را از مجد الدين شنيده بودم .

عجب دنياي عجيب و غريبي است

آدم خيال مي كند دنياي مجازي به اين بزرگي كه مي گويند  با آدم هاي متنوع و متعددش را چگونه مي شود در عالم واقع ديد و آدم هايش را شناخت ،  يعني در علم غير مجازي .

ولي مثل اينكه اين عالم مجازي هم خيلي مجازي نيست و فاصله اش با واقعيت به اندازه يك خبر است  و همه مجاز و غير آن  در تدبير اوست .

خداوند مادر جواد را با عمه سادات محشور نمايد ان شاء الله   

 

نامیرا

 

 

تازه جلسه تمام شده بود . ساعت از ۳۰ / ۸  شب گذشته بود که از اداره زدیم بیرون .

از کار و بار پرسیدم و از هر دری حرف زدیم . معمولا آقا مهدی کمتر حرف می زند شاید حساب دخل و خرجش حرف زدن  را می کند . البته انصافا وقتی حرف می زند خوب حرف می زند .

پرسید کتاب نامیرا را خوانده اید گفتم بله .

گفت که در سایت حضرت آقا برای نامیرا پرونده ای کار شده است و خلاصه با هم در این مورد صحبت کردیم. قرار بود برای برنامه تلویزیونی آن را معرفی کند .

سال ۸۹ بود ۱۶/۹/ ۸۹ که خبر شایسته تقدیری نامیرا را شنیدم در جایزه جلال .

نامیرا بود و تالار پذیرایی پایتخت در موضوع داستان و رمان

البته من دومی را بیشتر پسندیدم ولی نامیرا اثر خوش خوان و خوبی بود .

داستان ، صحنه انتخابهاي لحظه به لحظه آدمي است در واقعه اي كه دائما در حال تكرار است و در ناميرا داستان عبداللهي كه به درستي انتخاب مي كند پس از هزاران لحظه انتخاب پي در پي . و بسياري از كساني كه خود را در مسير درست مي پندارند در آخرين لحظه به بي راهه مي روند .

داستان از میان دلایل مختلف تحلیل وضعیت کوفه آن روز به نقش طایفه و قبیله به وضوح و پر رنگی پرداخته است و برای آن اثر ویژه ای قائل بوده است .

و نویسنده به خوبی خارج کردن امام را به عنوان محور جامعه اسلامی از میان مردم نشان داده است و بازگشت مردم به خوی قبیله گرایی و باند بازی را تصوير كشيده است .

نقش جمعیت و بیعت را به وضوح روشن نموده و ملاک حق بودن آن را در نگاه مردم آن روز نشان داده است .در جای جای کتاب ملون بودن مردم کوفه آن روزگار را به عيان نشان داده است .

علی رغم زیبایی اثر و به خصوص پایان اثر گذارش احساس سفارشی بودن کار و کم بهرگی از منابع مناسب را از ضعف های اثر میدانم.

به هر حال کار بسیار خواندنی و اثر گذار و درس آموزی است خواندن آن را به همه دوستان و علاقمندان به موضوع عاشورا توصیه می کنم  .

http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=21623

شرح اسم 1

 

 

کتاب شرح اسم

 

حتما کتاب شرح اسم را دیده اید و یا حتی خوانده اید و یا خبر انتشار آن را شنیده اید .

اگر هیچ کدام از حالات بالا برای شما رخ نداده است باید بدانید که این کتاب به شرح زندگانی حضرت آیت الله سید علی حسینی خامنه ای از ۱۳۱۸ تا روز پیروزی انقلاب یعنی ۱۳۵۷ به قلم هدایت الله بهبودی پرداخته است .

بنابر کاری  که در زمینه این کتاب به بنده محول شد توفیقی حاصل شد و با نویسنده کتاب و ناشر آن نشست هایی را برگزار کردم و نظرات آنها را شنیدم .

حیف که از سوی آنان مجاز به ذکر خاطرات آنها نیستم و اگر صلاح دیدند خودشان در زمان معین به ذکر حواشی کار خواهند پرداخت .

در ادامه و در روزهای آتی بخش هایی از کتاب را به انتخاب خود بیان خواهم کرد و اگر توانی بود به ذکر مطلبی در باب آن خواهم پرداخت .

(( اولين بار من داستان پيامبران را مثل داستان حضرت موسي ، عيسي ، ابراهيم ، يعقوب ، ايوب و داستانهاي گوناگون را از مادرم شنيدم كه در ذهن من هنوز همه معلومات من از پيامبران ، همان هايي است كه مادرم گفته است )) صفحه 25 به نقل خاطرات حضرت آقا

 

هدايت الله بهبودي نويسنده كتاب شرح اسم

یا حق

سهم ما در چشمهای او چقدر است

 

 

به راستی سهم ما از چشمهای او چه قدر است ؟

ماهها بود از دوستی می شنیدم  که جناب حمید حسام مشغول ذکر خاطرات خویش از دوران دفاع مقدس است و البته خبرهای پراکنده ای هم از این موضوع در اخبار خوانده بودم .

آذر ماه بود یا شاید هم زودتر که کتاب این خاطرات به دستم رسید .

سالهای پایانی دهه 80 بود که به دلیل کارهای همسرم در نشریه جاودانه های کنگره شهدای استان همدان که مدیر مسئولی اش با جناب حسام بود با ایشان و البته خیلی دورا دور آشنا شدم.این آشنایی البته بیش از اینکه با جناب حمید حسام باشد با شهدای استان همدان بود و ارتباط خوبی که به صورت خانوادگی با شهیدان استان پیدا کردیم و البته بیشتر از من همسرم .

کتاب سهم من از چشمان او ،  خاطرات بسیار مختصر و بدون جزییات زندگی جناب حسام از ابتدای تولد تا پایان جنگ است . تاکید می کنم  خیلی مختصر . این اختصار باعث دو موضوع شده است : یکی خوشخوان کردن کتاب و افزایش انگیزه خواننده به ادامه خواندن کتاب و دیگری نا کافی بودن برخی مطالب و انتظار بیشتر برای توضیحات تکمیلی .

کتاب  تقدیم شده است به ممد گره و همه شهیدان دیده بان  لشکر انصار الحسین همدان :  تقدیم به سردار بی سر محمد منوچهری (( ممد گره )) و همه همرزمان شهیدم که با خون خود عهدنامه نوشتیم و به دیده بان های شهید گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصار الحسین استان همدان .

ابتدا که کتاب را دیدم از طراحی نا مفهوم  جلد حظی نبردم و البته دقت بیشتری هم نکردم ، اما وقتی مشغول مطالعه بودم و عکس های داخل کتاب را مرور می کردم از  پیوند بین دو عکس از دو خاطره کتاب در طراحی جلد لذت بردم و احساس کردم که طراح جلد که البته اسمی از او برده نشده است در انتقال حسی که در کتاب موج می زند موفق بوده است .

یک نکته دیگر کتاب قرار گیری تصاویر مربوط به موضوعات هر فصل در پایان همان فصل است که باعث ارتباط بیشتر خواننده با مطالب همان فصل شده است .

نکته مهم دیگر کم بودن حجم مطالب مربوط به قبل از انقلاب است که در کمتر از 50 صفحه در فصل اول آمده است.

شاید فصل 4 که به نام  ممد گره  نامیده شده است محوری ترین فصل کتاب به حساب بیاید چرا که هم تقدیم کتاب و هم نام کتاب معطوف به این فصل و شخصیت ممد گره است . اما به نظر می رسد ذکر بسیار مختصر این فصل و عدم پرداختن به جزییات کار را آنچنان که باید باشد از کار در نیاورده است .جا داشت با توجه به اهمیت موضوع ، بیشتر به شخصیت ممد گره پرداخته می شد و تلاش بیشتری برای معرفی آن می شد. شاید یکی از ایرادات  اصلی کتاب همین باشد . خواننده منتظر است که بیشتر از پله های دکل دیدبانی شناخت ممد گره بالا برود و عظمت او را  از بالاتر ببیند اما هنوز چند پله ای بالاتر نرفته است که دکل را می زنند و فصل پایان می یابد .

نکته مثبت دیگر کتاب وفاداری نویسنده و کلیت کتاب به دفاع مقدس و شهدای آن و تقدیس این مجاهدت بزرگ است و از منفی نگری های روشنفکر نماها به دور بوده است و به خوبی از عهده دفاع از این صفحه روشن از تاریخ انقلاب بر آمده است .

  موضوع دیگری که ذکر آن بر بنده واجب است تلاش موثر و اثر بخش جناب حمید حسام در معرفی و شناساندن شهدای استان همدان است که می توان به عنوان ادامه کار دیده بانی ایشان از آن یاد کرد  و سهم ایشان را از چشمهای او در همین دانست که ایشان باید می ماند و چشم در چشم شهیدانی که نظاره گر ما هستند و از بلندای بلند ترین دکل تاریخ که قادر به دیدبانی شهیدان باشد یاد و خاطره آنان  و گرای راه آنان  و طریقت عارفانه  آنان را به همه نسل ها منتقل نماید .

یک نکته خوب و ویژگی برتر کتاب صداقت نویسنده در ذکر خاطرات منفی و مثبت است و البته دقت در ذکر نکردن حواشی نادرست و سخنان گوشه دار علیه افراد و گروهها بوده است .

ذکر چند جمله ای از کتاب خالی از فایده نیست :

شاه بیت غزل زندگی محمد یک جمله بود که همیشه آن را تکرار  می کرد

 

 (( تو باید فقط به خاطر خدا بزنی ))

 

در برابر روحیه تواضع و خاکساری در مقابل دیگران ، عقاید جالبی هم داشت که او را دوست داشتنی تر می کرد . گاه که صحبت از شهادت می شد ، خیلی بی پرده و بدون تعارف می گفت

 

 (( ما شهید می شویم و بهشت مال ماست . من هر وقت پا به گلزار شهدا می گذارم ، همه شهیدان به احترام من بلند می شوند چون من از خودشان هستم .))

 

 

شهید محمود شهبازی می گفت : (( سپاه همدان دو مرد دارد که بقیه در میان فروغ آن دو کمتر به چشم می آیند یکی پرویز اسماعیلی است و دیگری ممد گره

ساختمان بهداری قبل از جنگ کتابخانه عمومی شهر بود و چون ساختمان بتونی و محکمی محسوب می شد ....

هنوز یک ربع ساعت نگذشته بود که سید حسین شروع کرد به جان دادن . دست و پا می زد و پاشنه های پایش را محکم روی خاک می کشید .

در پایان با ادای احترام به همه شهیدان  اسلام و به خصوص شهدای استان همدان خواندن این کتاب ارزشمند را به همه  علاقمندان به ادبیات دفاع مقدس و به خصوص به همه همدانی ها  توصیه می کنم .

ان شاء الله همه ما و به خصوص جناب حسام در چشمهای ممد گره و همراهان شهیدش سهمی داشته باشیم  چرا که در  چشم آنان سهم داشتن حیاتی و اثر گذار است  

                                                                                                              یا حق  

 

کتاب بازخوانی نهضت مشروطیت

 

 

چندین بار با دوستان صحبت شد که یک کتاب مناسب برای آشنایی با نهضت مشروطیت برای یک جوان چه می تواند باشد .

نظرات مختلفی بود .

جمعی از دوستان کتاب جناب رسول جعفریان را برای این امر پیشنهاد می دادند

کتاب را ندیده بودم و نمی توانستم با کتابهایی که دراین زمینه مطالعه کرده ام مقایسه کنم .

تا اینکه کتاب به دستم رسید و آن را رویت کردم .

ظاهر کتاب را که دیدم بسیار تعجب کردم

فکر نمی کردم با کتابی به این کوچکی روبرو بشوم

۱۵۴ صفحه پالتویی .

به هر تقدیر کتاب را گشودم و مطالعه کردم .

کتابی به غایت روان و خوشخوان و مطالب به غایت دست بندی شده و ساده .

کمتر می توان این نام را برای کتاب پذیرفت .

بررسی موثرین و یا فعالان جنبش مشروطه شاید بهتر باشد .

اما ایده های بسیاری در کتاب طرح می شود که جالب توجه و تفکر بر انگیز است .

کتابی تقلیدی نیست اما در زمینه نظرات شیخ شهید نیاز به دقت بیشتری دارد .

بخشی از آن تاریخ ایران است و خیلی اختصاص به مشروطیت ندارد.

توجه و نگاهی ابن خلدونی به تاریخ دارد .

کتاب بیشتر به نقش دربار ، روحانیت و روشنفکران در مشروطیت به صورت بسیار خلاصه  پرداخته است 

برخی نکات خاص کتاب :

غربی ها ابن خلدون را سر منشا جامعه شناسی علمی می دانند

علمای دوران صفویه حکیمانه تر از علمای دوران قاجاریه برخورد کرده اند

نادر شاه عاملی برای تسخیر هند توسط انگلیسی ها شد

تاثیر نامه سید جمال در فتوای میرزای شیرازی در موضوع تنباکو کاملا بی پایه است

میرزا رضا کرمانی در کشتن ناصر الدین شاه یک خبط سیاسی کرد

مشروطه تبریز افراطی ، ضد مراجع و علما و طرفدار خشونت و ترور و منبعث از جریانهای سوسیال دمکرات وارداتی از تفلیس بود .

سخن مشروطه مشروعه در تبریز از اساس بی معنا بود.

مشروطه اصفهان یک مشروطه مشروعه بود .

مرحوم طباطبایی در آخر مشروطه گفته بود : سرکه ریختیم شراب شد

یکی از خسارت های بزرگ س از مشروطه دور شدن بیشتر علما از صحنه سیاست و تفکر سیاسی بود

از نتایج کتاب و عبرت های مشروطه :

اگر حکومت دینی نیز نتواند به طور دقیق و درست و بدون التقاط مناسبات اجتماعی موجود در جامعه اسلامی را اصلاح کرده و پاسخ منطقی به خواست های واقعی فطرت انسانی اسلامی در جهت فلاح و رستگاری و نیز تحقق عدالت اسلامی بدهد ، راهی جز زوال نخواهد داشت . 

به علاقمندان تاریخ مشروطیت قابل پیشنهاد است و برای یک جوان نا آشنا به تاریخ صد ساله مفید است اما جذابیت آن را چندان نمی دانم . 

 

حسنه دهر و  استاد توحید حضرت آیت الله العظمی سید علی قاضی روحی فداه

 

بیانات مقام معظم رهبری در ديدار اعضاى ستاد برگزارى كنگره بزرگداشت فقيه متأله حضرت آيت‌اللّه سيّد على قاضى (قدّس سرّه)

بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
خب، كار بسيار شايسته‌اى است؛ تجليل از مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى، ان‌شاءاللّه يكى از كارهاى بسيار مفيد و كار بزرگى است. مرحوم آقاى قاضى - ميرزا على آقاى قاضى - يكى از حسنات دهر است؛ يعنى واقعاً شخصيّت برجسته‌ى علمى و عملى مرحوم آقاى قاضى، حالا اگر نگوييم بى‌نظير، حقّاً در بين بزرگان كم‌نظير است.

خب، ايشان علاوه بر مقامات معنوى و عرفانى خودشان، شاگردان زيادى را هم تربيت كردند كه اين خيلى با ارزش است؛ شخصيّتهاى بزرگى كه ما بعضى از اينها را ملاقات كرديم، زيارت كرديم: مرحوم آقاى طباطبائى، مرحوم آقاى آسيّد محمّدحسن الهى - اخوى ايشان - مرحوم آقاى آميرزا ابراهيم شريفى - كه داماد مرحوم آقاى قاضى بودند، در زابل بودند و جزو شاگردان برجسته‌ى آقاى قاضى بودند - مرحوم آقاى حاج شيخ عباس قوچانى، و در اين اواخر هم مرحوم آقاى بهجت؛ بزرگان ديگرى هم بودند، مثل مرحوم آقاى حاج شيخ محمّدتقى آملى، مرحوم آقاى حاج شيخ على‌محمّد بروجردى و شخصيّتهاى متعدّد ديگرى.

مهمترين مسئله در اين باب، اين است كه ما در بين سلسله‌ى علمى فقهى و حِكمى خودمان در حوزه‌هاى علميّه - در اين صراط مستقيم - يك گذرگاه و جريان خاصّ‌الخاص داريم كه ميتواند براى همه الگو باشد، هم براى علما الگو باشد - علماى بزرگ و كوچك - هم براى آحاد مردم و هم براى جوانها؛ ميتوانند واقعاً الگو باشند. اينها كسانى هستند كه به پايبندى به ظواهر اكتفاء نكردند، در طريق معرفت و طريق سلوك و طريق توحيد تلاش كردند مجاهدت كردند كار كردند، و به مقامات عاليه رسيدند. و مهم اين است كه اين حركت عظيم سلوكى و رياضتى را نه با طرق من‌درآوردى و تخيّلى - مثل بعضى از سلسله‌ها و دكّانهاى تصوّف و عرفان و مانند اينها - بلكه صرفاً از طريق شرع مقدّس آن هم با خبرويّت بالا، به دست آوردند.

همين سلسله‌ى مرحوم آقاى قاضى - مجموعه‌ى اين بزرگواران كه از مرحوم حاج سيّد على شوشترى شروع ميشود - همه‌شان مجتهدين طراز اول بودند. يعنى مرحوم آسيّد على شوشترى كه شاگرد شيخ بود و استاد اخلاقى و سلوكى شيخ بود - در فقه و اصول شاگرد شيخ بود، در سلوك و اخلاق استاد شيخ بود [و] شيخ مى‌آمد از ايشان استفاده ميكرد - بعد از فوت مرحوم شيخ كه يك مدّت خيلى كوتاهى هم [ايشان بعد از شيخ‌] زنده بودند، درس شيخ را از همان جايى كه بود شروع كردند؛ شاگردانى كه در درس مرحوم حاج سيّد على شوشترى شركت كردند، ميگفتند ما فرقى نديديم بين شيخ و بين او؛ يعنى مقام او از لحاظ علمى و فقهى در اين مرحله است. شاگرد برجسته‌ى ايشان، مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى است كه از لحاظ عرفانى و معنوى و سلوكى حقيقتاً در عرش است، يعنى عظمت مقام مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى قابل توصيف نيست؛ ايشان از لحاظ ملّائى و علمى - كه ايشان جزو شاگردان شيخ بودند - جزو شاگردان درجه‌ى يك شيخ در علم فقه و اصول بودند؛ ولى معناى سلوكى و عرفانى و توحيدى بر زندگى ايشان غلبه كرد، چون در اين طريق مشى ميكرد. شاگردان ايشان - كه اساتيد مرحوم آقاى قاضى باشند - مثل مرحوم حاج سيّد احمد كربلائى، مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى و افرادى از اين قبيل، اينها همه افرادى بودند كه از لحاظ فقهى در رتبه‌ى بالا بودند؛ يعنى مرحوم حاج سيّد احمد كربلائى جورى بود كه مرحوم ميرزا محمّدتقى شيرازى احتياطات خودش را به ايشان مراجعه ميكرد و قطعاً [ايشان‌] در معرض مرجعيّت بود؛ امّا خود ايشان امتناع كردند - گله كردند كه چرا احتياطات را به من مراجعه ميكنيد، اجتناب كردند  - و در همين عالم معنويّت بودند. مرحوم جدّ ما - مرحوم آقاى آسيّد هاشم نجف‌آبادى - ديده بود، درك كرده بود مرحوم آسيّد احمد را؛ ميگفت ما وقتى سحر يا شب ميرفتيم طرف سهله يا از سهله برميگشتيم، صداى گريه‌ى اين مرد - آسيّد احمد - از داخل خانه‌اش كه سر راه بود شنيده ميشد. اينها يك حالات اينجورى‌اى داشتند.

خب، مرحوم آقاى قاضى هم شاگرد اينها است. ايشان البتّه هم شاگرد پدرشان مرحوم آقاى آسيّد حسين هستند، هم -  بعد كه مى‌آيند نجف - شاگرد مرحوم آسيّد احمد بودند، ده سال يا دوازده سال هم شاگرد مرحوم سيّد مرتضاى كشميرى بودند؛ البتّه در اين كتابى كه آقازاده‌ى مرحوم آقاى قاضى - مرحوم آسيّد محمّدحسن - نوشتند، ميگويند ايشان پيش مرحوم آسيّد مرتضاى كشميرى تلمّذ نميكرده، از مصاحبت او استفاده ميكرده؛ لكن در همان كتاب يا در نوشته‌هاى مرحوم آقاى آسيّد محمّدحسين طهرانى ديدم - يادم نيست الان كجا خواندم - مرحوم آقاى قاضى ميگويد من نماز خواندن را از آسيّد مرتضاى كشميرى ياد گرفتم. شما ببينيد معانى اين كلمات چقدر عميق است. ماها هم نماز ميخوانيم و خيال هم ميكنيم كه نمازِ خوب ميخوانيم. اين مردِ عارفِ بزرگى كه سالها پيشِ پدرش در تبريز تربيت شده بود و پيش رفته بود، وقتى مى‌آيد نجف [و] ده سال پيش مرحوم آسيّد مرتضاى كشميرى ميماند، ميگويد من نماز خواندن را از او ياد گرفتم. آن وقت شاگردهاى مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى نقل ميكنند كه ايشان با همه‌ى [گرفتارى‌] - خيلى گرفتار بوده در زندگى، عائله‌ى سنگين و فقر و مشكلات - وقتى وارد نماز ميشد، از همه‌ى دنيا غافل ميشد؛ يعنى آنچنان غرق در ذكر و خشوع و توسّلْ در حال نماز بود كه از همه‌ى عالم فارغ ميشد. خب، اين يك گذرگاه فوق‌العاده‌اى است؛ گذرگاه خاصّ‌الخاص است. براى ماها از اين جهت حجّت است كه ما بفهميم اين هم هست؛ اين مقامات، اين حركت، اين سلوك، اين خلوص در راه خدا هست.

هيچ اهل بُروز مكاشفات و مانند اينها هم نبودند؛ خب خيلى چيزها از آنها نقل شده - نقليّات موثّقى كه در مورد عجايب زندگى مرحوم آقاى قاضى كه به نظر ماها عجايب است نقل شده، يكى دو تا نيست؛ موثّق هم هست، آدم يقين پيدا ميكند از صحّت طُرقى كه دارد - لكن اصلاً اينها در زندگى اين بزرگوارها اهمّيّتى ندارد، نقشى ندارد. خود ايشان هم به شاگردهايشان ميگفتند؛ ميگفتند اگر چنانچه يك حالت مكاشفه‌اى برايتان دست داد اعتناء نكنيد، كارتان را بكنيد، ذكرتان را بگوييد، آن حالت خشوع را حفظ بكنيد؛ يعنى مقامات اينها اين است. بالاخره خيلى مهم است كه شخصيّتهاى اينجورى احياء بشوند، شناخته بشوند، معرّفى بشوند؛ منتها در معرّفى اينها از آدمهاى خبره استفاده كنيد؛ يعنى كسانى بيايند درباره‌ى اينها حرف بزنند كه بتوانند مقامات اينها را - لااقل در لفظ، در زبان - براى ماها بيان كنند كه ما يك استفاده‌اى ببريم، بهره‌اى ببريم؛ والّا صِرف [بيان‌] مقامات علمى و فقهى - كه در حدّ اعلى اينها داشتند - كافى نيست براى معرّفى امثال شخصيّتى مثل مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى.

 خب، ايشان عمر طولانى هم الحمدللّه داشتند، و توفيقات زيادى هم داشتند، شاگردهاى زيادى هم تربيت كردند، از لحاظ معانى سلوك و عرفان و مانند اينها هم از افرادى است كه عرض كردم حدّاقل اين است كه بگوييم كم‌نظير [است‌]، يعنى واقعاً شخصيّت ايشان برجسته است. در اين كتابى كه آقازاده‌ى ايشان - مرحوم آقاى آسيّد محمّدحسن - نوشتند كه من چند سال پيش دستم رسيد و مكرّر نگاه كردم، چند تا نامه از ايشان هست [ولى‌] در اين كتاب جورى حاشيه زده شده كه آدم نميفهمد كدام قسمت جزو متن است كدام قسمت جزو حاشيه است. اگر بتوانيد متن اين نوشته‌ها را كه حتماً در اختيار بقيّه‌ى بازماندگان آن مرحومين است به دست بياوريد - چهار پنج نامه است كه يكى‌اش به احتمال قوى خطاب به آقاى طباطبائى است، البتّه عنوان ندارد امّا آدم از متنش حدس ميزند كه خطاب به آقاى طباطبائى است؛ يكى‌اش احتمالاً خطاب به مرحوم آقاى آسيّد محمّدحسن الهى است؛ يكى دو نامه خطاب به مرحوم آشيخ ابراهيم شريفى زابلى است كه داماد ايشان بوده است؛ يكى خطاب به عموم شاگردانشان است به مناسبت حلول ماه رجب يا حلول ماه ذيقعده كه ميگويند ماه حرام شروع شد و درباره‌ى اهمّيّت ماه‌هاى حرام چيزهايى آنجا مينويسند؛ و شايد بعضى هم خطاب به ديگرها - و اگر خود اين نامه‌ها را جداگانه منتشر كنيد، به نظر من يك يادگار خيلى خوبى است. به هر حال از آقايان متشكّر هستيم و امّيدواريم ان‌شاءاللّه كار به بهترين وجهى پيش برود.

بر گرفته از سایت مقام معظم رهبری http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21410

حاشیه : متاسفانه عده ای آدم کم سواد و نادان و بی معرفت با نگاه به دانسته های خود این ستاره های توحید و راه نمایان دوران غیبت را در نشریات کم محتوای خود مورد مسخره قرار می دهند . بسته باد دهانشان و گوارا مباد مطامع و اندوخته هایشان . 

ماجراي چهار درخت

 

 


تامين اجتماعي در شهرستان بيرجند یک بيمارستان دارد .

بناست بيمارستان گسترش پيدا كند و  ساختمان جديد بسازند و البته چندين درخت در فضايي كه براي ساختمان در نظر گرفته شده است وجود دارد .
چاره اي نيست بايد درخت ها را قطع كنند
درخت هاي چند ده ساله را .
اما مدير درمان بيمارستان جناب آقاي دكتر فيروزي كه البته بنده تاكنون ايشان را نديده ام تصيميم مي گيرد اين چند درخت باقي بماند و دور تا دور هر درخت نور گير ساختمان شود .

جا دارد از اين اقدام جالب و صحيح ايشان قدرداني گردد و الگويي باشد براي دستگاههايي كه براي هيچ صدها درخت را از ريشه مي كنند .
 
 
 
 
 

کتاب خاطرات ایران

 

 

(((... زن دیگری هم از اهواز در بخش بستری بود به اسم فاطمه اسماعیلی .

هر وقت به بخش می رفتم ، سری هم به او می زدم .

وضع اسف باری داشت .

در خانه اش خواب بوده که شهر بمباران می شود .

دو تا از بچه هایش کشته می شوند و خودش یک پایش را از دست می دهد .

وقتی او را به بیمارستان ما آوردند نه ماهه حامله بود .

دکتر ها می خواستند پای دیگرش را هم قطع کنند ، ولی راضی نمی شد .

......))

ˈشیوا سجادیˈ خاطرات ایران ترابی یکی از سربازان گمنام  حضرت امام خمینی ( رحمه الله علیه ) را در ۴۱۶ صفحه نگاشته است.

ایران ترابی که این کتاب ثمره نقل خاطرات اوست  اسفندماه ۱۳۳۴ در شهرستان تویسرکان از توابع استان همدان به دنیا می آید . علاقه او به تحصیل باعث می شود در برابر مشکلات پیش رو بایستد و با وجود چند سال ترک تحصیل با هدف خدمت به مردم، وارد کار درمان شود. این انگیزه در دوره انقلاب و سال‎های دفاع صورت ایثارگرانه به خود می گیرد .

کتاب ˈخاطرات ایرانˈ متشکل از ۲۲ فصل، گوشه‎های از زندگی این دلاور زن را کامل می‌‎کند.

فصل بندی کتاب خواند کتاب را راحت و از خسته شدن هنگام مطالعه می کاهد .

فصول ابتدایی کتاب گزیده‌ای است از خاطرات دوران کودکی او، دهه‎های ۳۰ تا ۵۰ که بیشتر صرف تلاش‎های او برای کسب تخصص در زمینه مامایی و کمک به زنان روستایی می‌‎شود.

سرگذشت او قبل از انقلاب درس ها و اطلاعات بسیاری برای جوانان ما دارد .

زیبایی خاطرات او از روستاهای صعب العبور و برنامه های خاص آن دوران خواندنی است

با فرار ایران ترابی به تهران، در سال ۵۷، برگ تازه‎ای از زندگی او ورق می‌‎خورد.

حضور او در پاوه و در کنار بزرگ مردانی چون شهید چمران خاطرات و خطرات شنیدنی را به وجود می آورد.

دوران دفاع مقدس که فرامی‎رسد کتاب حال و هوای تازه‎ای پیدا می‌‎کند. او جزو اولین گروه پزشکی است که به مناطق جنگی اعزام می‌‎شود. شرایط سخت جنگ از او یک تکنیسین بیهوشی زن می‌‎سازد.

این کتاب بسیار آسان ، شیوا و روان نوشته شده است و برای یک مطالعه آرام و در کنار کتابهای درسی برای یک هفته شما پیشنهاد می شود .

عدم پرداخت کامل به موضوعات و نبود جزییات کار هر چند کار را خوشخوان کرده است اما ارزش کار را اندکی کاسته است.

جوانان و نوجوانان و به خصوص دختران و زنان از مطالعه این کتاب بهره های بیشتری خواهند برد .

کتاب را کتابی بسیار جذاب و خواندنی می دانم و مطالعه آن را به همه دوستان پیشنهاد می دهم .

 

درد بزرگ عوام و خواص

درد بزرگی که جامعه ما را دچار کرده است حرفهای غیر عالمانه و از روی حدس و گمان بسیاری از آحاد جامعه است .

 

متاسفانه این درد و مرض مهلک  خواص  جامعه را نیز دچار نموده است.

سکوت در زمان ندانستن و بی توجهی به شنیده ها و عدم نقل آنها  راه درمان این مرض مهلک است .

رواج سایت و وبلاگ های هتاک و پرده در و نقل غیر واقع ها و تولید و ترویج دروغ ها بسیاری از خواص را نیز آلوده کرده است .

فقط هنگامی اظهار نظر کنیم که در مورد مسئله ای به اطمینان کامل می رسیم .

حضرت امیر المومنین علی علیه السلام گویی برای همین امروز ما سخن می گویند و در خطبه کوتاه یکصد و چهل و یکم از نهج البلاغه می فرمایند :

 

اى مردم ،

 آنكه بداند كه برادرش در دين ثابت قدم و استوار است و به راه راست مى رود،

نبايد به بدگوييهاى مردم در حق او گوش فرا دهد،

كه تيرانداز گاه تيرهايش به خطا رود.

و حال آنكه ، سخن بى اثر نماند ولى ، باطل آن روى در تباهى دارد و خدا شنوا و گواه است .


بدانيد، كه ميان حق و باطل تنها چهار انگشت فاصله است .

 

از او پرسيدند كه اين به چه معنى است ؟

 

انگشتانش را كنار هم نهاد و ميان گوش و چشم قرار داد و گفت :


باطل اين است كه بگويى شنيدم ، و حق اين است كه بگويى ديدم

 

 

 

 

 

 

تقدیم به پیامبر اعظم  محمد مصطفی روحی فداه که جهان به او و فرزندانش روشن گشته است

سلام

صبح زود توفیق یار شد و صحیفه سجادیه همراه و دعای ۲۷ صحیفه سجادیه  را نظری انداختم .

خیلی برایم جالب بود نوع نگاه حضرت امام سجاد علیه السلام در این دعا .

بدون اینکه چیزی بگویم خودتان بخوانید .

بخشی از فرازهای دعا را زیر خط دار و مشخص کرده ام :

نيايش آن حضرت درباره‌ي مرزبانان

دعای بیست و هفتم


خدايا، بر محمد و خاندانش درود فرست و مرزهاي مسلمانان را به نيروي غالب خويش استوار و ايمن گردان، و مرزبانان را به قدرت خود مدد فرما، و آنان را از خزانه‌ي بي‌پايان خود عطاياي بسيار ببخش.

خدايا، بر محمد و خاندانش درود فرست و بر شمار مرزبانان بيفزا، و سلاح‌هايشان را برنده و كاري ساز، و از همه طرف پاسشان بدار، و پيرامون‌شان را از نفوذ دشمن حفظ فرما. پيوند آنان را محكم ساز، و خود، كارهاشان را به سامان كن، و توشه‌ي آنان را پي در پي برسان. سنگينيِ وظيفه‌ي مرزباني را تو خود بر ايشان سَبُك گردان. آنان را بر دشمنان‌شان پيروزي ده و بازويشان را قوي فرماي و با شكيبايي مدد نماي و چنان كن كه نيرنگ دشمن را نيك بشناسند و پاسخ گويند.

خدايا، بر محمد و خاندانش درود فرست و به مرزبانان آنچه را نمي‌شناسند بشناسان، و آنچه را نمي‌دانند بياموز، و چشم دلشان را بدانچه نمي‌بينند بينا ساز.

خدايا، بر محمد و خاندانش درود فرست. و چون با دشمن رو به رو شوند، ياد اين دنياي پر نيرنگِ فريبنده را از خاطر آنان ببَر و انديشه‌ي مال فتنه انگيز را از دل‌هايشان بزداي. بهشت را پيش چشم ايشان تجسّم بخش و آن خانه‌هاي جاويد و جاهاي نيكوي و سيه چشمانِ خوب روي و جوي‌هاي سرشار از نوشيدني‌هاي مختلف و درختان گرانبار از ميوه‌هاي گوناگون كه براي آنان مهيّا كرده‌اي به ايشان بنماي، تا هيچ يك آهنگِ پشت كردن به دشمن نكنند و انديشه‌ي گريختن از هماورد خود را در سر نپرورند.
 

خدايا، بدين وسيله دشمنان‌شان را فراري ده، و چنگال قدرت او را از سرشان بردار، و ميان دشمنان و سلاح‌هاشان جدايي افكن، و بند دل‌هاي آنان را بگسل، و آذوقه‌شان را از ايشان دور گردان، و در ميانه‌ي راه سرگشته‌شان فرما و از جادّه‌ي مقصود گمراه‌شان كن. راه كمك را بر آنان ببند و شمارشان را اندك ساز و قلب‌هاشان را از ترس بياكَن و آنان را از دست گشودن [بر جان و مال مسلمانان] بر حذر دار، و زبانشان را از گفتن فرو بند، و چنان شكستي نصيب‌شان فرما كه دنباله‌هاشان پراكنده شوند و آيندگان‌شان عبرت گيرند، و چنان خوارشان ساز كه ديگر هيچ لشكري در جنگيدن با مسلمانان طمع نكند.
 

خدايا، زنان‌شان را نازا كن، و آب پشت مردان‌شان را بخشكان، و نسل چارپايان سواري و شيرده آنان را برانداز. آسمان‌شان را از باريدنِ قطره‌اي باران، و زمين‌شان را از روياندن بوته‌اي گياه باز دار.
 

خدايا، بدين وسيله، بر نيرو و تدبير مسلمانان بيفزاي، و شهرهايشان را استواري و دارايي‌شان را فزوني بخش. خاطرشان را از دشمن آسوده گردان تا به جاي پيكار با وي، تو را پرستش كنند و با تو خلوت نمايند، تا [مردمِ] سراسر زمين جز تو را نپرستند و جز در برابر تو پيشاني بر خاك نسايند.

خدايا، مسلمانانِ هر بخش از سرزمين اسلامي را براي جنگ با مشركاني كه در برابر آنان‌اند برانگيز، و ايشان را به صف‌هاي پي در پي فرشتگانت مدد فرماي كه دشمنان مشرك را تا آن جا كه خاك زمين به پايان مي‌رسد، با كشتن و اسير كردن فراري دهند، يا مشركان اعتراف كنند كه تويي آن خدايي كه جز تو معبودي نيست، يكتايي و انباز نداري.
 

خدايا، همه‌ي دشمنان خود را در هر گوشه و كنار كه هستند، چنين سرانجامي ده: از هند و روم و تركستان و خزر و حبشه و نوبه و زنگبار و سرزمين سقالبه و ديالمه گرفته تا ديگر امت‌هاي مشرك كه نام و نشان‌شان بر ما پوشيده است، حال آن كه تو خود يكايك ايشان را مي‌شناسي و با قدرت خود بر آنان احاطه داري.
 

خدايا، مشركان را به خودشان مشغول دار تا به مرزهاي سرزمين‌هاي اسلامي دست طمع نگشايند. از شمار ايشان بكاه تا از شمار مسلمانان نكاهند، و جمع‌شان را پراكنده ساز تا بر ضدّ مسلمانان متّحد نشوند.
 

خدايا، دل‌هاي مشركان را از آرامش، و بدن‌هاشان را از نيرو تهي گردان. و تدبير و چاره‌سازي را از يادشان ببر. آنان را هنگام نبرد با مردان مسلمان به ضعف و سستي دچار كن، و از در افتادن با دليرانِ لشكر اسلام بترسان. سپاهي از فرشتگان را با عذاب خود بر ايشان بفرست، آن گونه كه در جنگ بدر فرستادي، تا ريشه‌ي زندگي‌شان را بركني و برتري و قدرت‌شان را از ميان ببري و جمع‌شان را پراكنده سازي.

 

 


خدايا، آب‌هايشان را به وبا و خوراك‌هايشان را به دردهاي بيالاي، و شهرهايشان را در زمين فرو بَر، و بر سرزمين‌شان بلاهاي پي در پي ببار، و آن را به قحطي و خشكسالي گرفتار فرماي، و خواربار آنان را در بي‌باران‌ترين و دورترين زمين‌ها قرار ده. قلعه‌هاي زمين را جان پناه آنان مساز، و ايشان را به گرسنگي مدام و بيماري دردناك مبتلا گردان.

 


خدايا، هر جنگجوي اهل آيين تو كه با مشركان در جنگ است ـ و هر مجاهد پيرو سنّت تو كه با ايشان به جهاد برخاسته تا دين تو برتري يابد و حزب تو تواناتر گردد و بهره‌ي تو كامل‌تر شود ـ كارهاي او را آسان كن و هر چه خواهد برايش آماده ساز و خود پيروزي‌اش را بر عهده گير. او را ياراني شايسته بخش و پشتش را محكم گردان و درآمد زندگي‌اش را فراوان كن و از نشاط و سرزندگي برخوردارش فرما. سوز اشتياق او به دنیا را در دلش فرو بنشان و او را از اندوه تنهايي بِرهان و انديشه‌ي زن و فرزند را از خاطرش بزداي.
 

راهش نماي كه آهنگ كار نيك كند، و خود، تن درستي‌اش را بر عهده گير، و همواره سلامتش بدار، و ترس را از دلش بيرون كن، و به او دليري بخش و سرسختي عطا فرما. او را به ياري خود قوي گردان، و شيوه‌هاي جهاد و سنت‌هاي خود را به او بياموزان، و در قضاوت راه صواب را پيش پايش بگذار، و او را از رياكاري بركنار دار، و از هوسِ نام و آوازه‌جويي خالص گردان، و انديشه و يادكرد و جنبش و آرامش وي را در راه خود و براي خود قرار ده.
 

هرگاه با دشمن تو و دشمن خود رو در رو شود، آنان را در چشم او اندك بنماي و شكوهشان را در دل او خُرد و ناچيز بدار. او را بر آن چيره گردان و آنان را بر او چيره مگردان.
 
 
اگر نيك بختي را پايان زندگي‌اش قرار داده‌اي و خواسته‌اي كه شهادت سرانجام او باشد، پس شهادتش را به وقتي انداز كه دشمنانت را نابود ساخته يا به اسارتي سخت درآورده و مرزهاي سرزمين‌هاي اسلامي آرامش يافته است و دشمنانِ تو پشت داده و گريخته‌اند.

 


خدايا، هر مسلماني را كه در نبودن جنگجو يا مرزباني، در سراي او كارهاي زندگي‌اش را سامان مي‌بخشد و بازماندگان او را سرپرستي مي‌كند، يا او را با بخشي از دارايي خود ياري مي‌دهد، يا به ساز و برگ جنگي مدد مي‌رساند، يا او را بر جهاد بر مي‌انگيزد، يا به دعاي خيرش بدرقه مي‌كند، و يا در نبودن او حرمتش را نگه مي‌دارد، به او پاداشي هم اندازه‌ي پاداش آن جنگجو و مرزبان عطا فرما، و كار او را در همين دنيا جزايي ده كه با آن سود كاري را كه از اين پيش كرده است، و شادماني نيكوكاري خود را، به زودي به چنگ آورد، و چون مدت عمرش به پايان رسد، آن بخششي كه براي او پيوسته گردانده‌اي و احساني كه آماده ساخته‌اي، نصيبش گردد.

خدايا، هر مسلماني كه دل نگران كارِ اسلام است و گرد آمدن مشركان بر ضدّ مسلمانان او را اندوهگين مي‌سازد، و چون خواهش جنگ در دلش پديد آيد يا عزمِ جهاد كند، ضعف و سستي زمينگيرش سازد، يا تنگ دستي او را به درنگ وادارد، يا رويداد ديگري عزم او را واپس انداز، و يا چيزي ميان او و تصميمش ديوار شود، نام او را در زمره‌ي عابدان بنگار و او را پاداش مجاهدان ببخش و در زمره‌ي شهيدان و نيكان درآور.
خدايا، بر محمد، بنده و فرستاده‌ات، و بر خاندانِ محمد درود فرست؛ درودي برتر از همه‌ي درودها و بالاتر از همه‌ي سلام‌ها؛ درودي كه زمانش به پايان نرسد و رشته‌ي شمارِ آن از هم نگسلد؛ درودي همچون كامل‌ترين درودها كه از اين پيش، بر يكي ديگر از دوستانت فرستاده‌اي، كه تو خداي نعمت بخش و ستوده‌اي، آن نخست آفريدگار و باز آفريننده‌ي هستي‌ها، و هر چه خواهي همان كني.

دختران الكلي

از هر ۳ دختر انگلیسی یکی الکلی است

تحقیقات جدید در انگلیس نشان می‌دهد مصرف مشروبات الکلی در بین کودکان انگلیسی در سال‌های اخیر افزایش چشمگیری داشته است. 

نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد: بیش از 3 هزار کودک انگلیسی زیر 12 سال فقط در سال گذشته مجبور شده‌اند که برای مشکل مصرف مشروبات الکلی درخواست کمک کنند.
 
در این تحقیقات آمده است: این آمار بیانگر افزایش 12 درصدی در هشت سال گذشته است به گونه‌ای که هر روز نزدیک به 6 کودک در نتیجه مصرف مقادیر زیادی مشروبات الکلی وارد بخش اورژانس بیمارستانها شده‌اند.
   
این در حالی است که گزارش منتشر شده اخیر نیز نشان می‌دهد، دختران انگلیسی نسبت به همتایان غربی خود بدترین مصرف کننده مشروبات الکلی هستند به گونه‌ای که از هر سه دختر زیر 13 سال انگلیسی یک نفر در مصرف مشروبات الکلی به میزان دوبار در هفته زیاده‌روی می‌کند.
 
 
 
آیا نتیجه عقل بشر غربی رسیدن به این وضعیت است. ؟
آیا آزادی یعنی اینکه ما بتوانیم هر کاری که خواستیم با خویش بکنیم .؟
چه جریانی از این همه فساد سود می برد ؟
فریاد رس این جوانان و دختران بی پناه کیست ؟
کدام الگو و برنامه می تواند اینان را به مسیر درست رهنمون سازد ؟
 
معجزه پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله  ، قرآن عظيم  و تعاليم حيات بخش ائمه طاهرين عليهم السلام اينجاست كه نوربخشي و تلا لو خويش را نمايان مي سازد.
تنها راه هدايت و حركت صحيح در زندگي
راهي كه حضرت رسول اعظم اسوه حسنه و كامل بشريت در پيش چشمان ما نهاده است .
خدايا اين جوانان غرق در انواع فساد ،  در دام صهيونيست و استكبار گرفتار شده اند نجات دهنده خويش را بفرست تا اينان را نجات بخشد .
اللهم عجل لوليك الفرج
ان شاء الله  

وقتی هواپیما می آید

هر شب که خانه می روم بر فراز خیابان هواپیمایی عبور می کند

سالم و سلامت می برد و می آورد

همه ساکت و آرام و بی خیالند

نه شکر خالق را می کنیم و نه شکر مخلوق را .

کافی است که هواپیما درست به زمین ننشیند و یا به زمین افتد و ...

واعظان شهر سر بر می آورند و هر چه از شکر ، ناگفته اند می گویند .

البته اين هيچ ربطي به هواپيما ندارد به ما مربوط است

به مايي كه قليل من عبادي الشكوريم

خدا كند شاكر باشيم  ان شاء الله

 

كار فرهنگي عميق  در دولت نهم و دهم  

 

 

بيانات مقام معظم رهبري در ديدار رئيس‌جمهوری و اعضاى هيئت دولت‌ ۱ / ۶ / ۹۱

((.... در زمينه‌‌ى فرهنگ فرصت نشد آقايان گزارشى بدهند. من يك جمله عرض بكنم: به كارهاى سطحى نبايد اكتفاء كرد. به كارهاى عميق‌‌تر، كارهاى بنيانى‌‌تر، كارهائى كه از يكى‌‌شان دهها كار صادر ميشود و نشئت ميگيرد، توجه كنيد. من يك وقتى نسخه‌‌اى از آن كارهاى عميقِ لازم را به آقاى رئيس‌‌جمهور دادم؛ همانها بايد دنبال شود و بايد دنبال ميشد. در باب فرهنگ بايد بشدت مراقبت شود كه ما به «فرهنگ مهاجم» كمك نكنيم. فرهنگ مهاجم خطرناك است. اگر ما فرهنگ عمومى كشور و فرهنگى كه نخبگان و مردم و قشرهاى گوناگون را به سمت يك هدفى هدايت ميكند، نتوانيم از آسيب دشمن محفوظ بداريم، كار خيلى مشكل خواهد شد؛ هرچه هم شما تصميم بگيريد، اينها مى‌‌آيند خرابش ميكنند و جور ديگرى منعكس خواهد شد.... ))

جملات بالا بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با هيات دولت در اولين روز از هفته دولت بود . اخرين هفته دولت دكتر احمدي نژاد .

از ابتداي دولت نهم همواره نگراني نپرداختن دولت به مسائل فرهنگي را داشته ام و يكي از علت هاي  آن را احساس مسئولين در فرهنگي بودن خود مي دانم .

البته كارهاي بسياري صورت گرفته است ولي در مقياس با ساير كارهاي دولت توجه به كارهاي عميق فرهنگي متناسب نبوده است .

توجه به ساخت و ساز فرهنگي كار فرهنگي نيست بسا كارفرهنگي عميقي كه هيچ نيازي به ساختمان نداشته باشد.

در زمينه اين فرمايش مقام معظم رهبري كه مكررا به دولت تذكر داده اند سئوالاتي مطرح است كه اميد است پاسخي براي آنها پيدا شود :

آيا در سال پاياني دولت دهم و در اين فرصت باقيمانده در زمينه كارهاي فرهنگي عميق كاري صورت مي گيرد ؟

آيا وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در اين زمينه گزارشي ارائه مي دهد ؟

آيا ليست كارهاي عميق فرهنگي ارائه شده از سوي مقام معظم رهبري به دولت منتشر مي شود ؟

چه دستگاههايي در زمينه كارهاي فرهنگي عميق مسئوليت دارند ؟

درصد مسئوليت دستگاههاي فرهنگي را چه كسي مشخص مي كند ؟

شوراي عالي انقلاب فرهنگي و زير مجموعه هاي آن در اين زمينه چه مسئوليتي دارند ؟

وزير فرهنگ دولت نهم جناب آقاي صفار هرندي و جناب آقاي حسيني وزير فعلي فرهنگ و ارشاد اسلامي و همه مسئولين فرهنگي از قبيل سازمان تبليغات ، وزارت علوم ، نهاد رهبري در دانشگاهها  ، سپاه ، حوزه هاي علميه  ، آموزش و پرورش ،‌ حوزه هنري ، اوقاف و ده ها دستگاه فرهنگي ديگر  كه بودجه فرهنگي كشور را استفاده مي كنند با ارائه نشانه ها ونتايج كارهايشان بگويند چه برنامه ريزي كرده اند و به چه نتايجي رسيده اند .

اي كاش كسي به فكر فرهنگ باشد ، آنهم نه سطحي و جشنواره اي بلكه عميق و بي سرو صدا .

 

چه مزه ای دارد !!!!

دیشب سر افطار به ذهنم رسید ولی گفتم نکند افطار بچه ها تلخ شود و چیزی نگفتم .

صبح سوار موتور با مجید ( کمتر دوست دارم کسی را با اسم کوچک صدا بزنم ولی به جهت حفظ حرمت و رضایت افراد اینگونه نوشته ام ) می آمدیم .

باز به ذهنم رسید

همانی که دیشب به ذهنم رسیده بود .

معمولا بیشتر راه را با سکوت همراهی می کنیم و البته سوار موتور هم صدا خوب نمی رسد.

به ذهنم رسید :

روز عید فطر باشد ،

الله مهربان ما  ( ترسيدم بنويسم الهه مهربان ما )  ، ما را بخشيده باشد ،

جايزه هاي ماه مبارك رمضان ما داده شده باشد ،

در همين حال ، شهادت هم نصيب آدمي شده باشد .

الان كه خواستم بنويسم با خود گفتم پس ديدارمان با حضرت موعود چه مي شود ؟

با خود گفتم حالا مي شود صبر كرد در زمان ظهور ... 

اما نه ما شهيد بشويم با اين شرايط ،‌ آنوقت دوباره رجعت مي كنيم و در ظهور شركت خواهيم كرد :



اللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً

خدايا اگر حائل شد ميان من و او آن مرگى كه قرار داده اى آن را بر بندگانت حتمى و

فَاَخْرِجْني مِنْ قَبْري ،  مُؤْتَزِراً كَفَنى ، شاهِراً‌ سَيْفي ،  مُجَرِّداً قَناتي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَ الْبادي

مقرر پس بيرونم آر از گورم ،  كفن به خود پيچيده با شميشر آخته  ، و نيزه برهنه ،  پاسخ ‌گويان به نداى آن خواننده بزرگوار در شهر و باديه

اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ
  
خدايا بنمايان به من آن جمال ارجمند و آن پيشانى نورانى پسنديده را

ان شاء الله

يا حق

 

فلسفه اسلامی   فقه اکبر است

 

با مطالعه شماره هفتم فصلنامه سمات با مدير مسئولي جناب آقاي مهدي نصيري  و مواضع ايشان در نشريات ديگر ، دريافتم كه ايشان ( نشريه سمات ) دو وظيفه اصلي براي خويش قائل است :

اول توهين به صدر المتالهين و منحرف دانستن حضرتشان و خلاف اسلام دانستن حكمت متعاليه .

دوم توهين به ابن عربي و ساير عرفا و منحرف دانستن عرفان اسلامي.

البته به بركت انقلاب اسلامي و روح عرفاني حضرت امام خميني رحمه الله عليه   فلسفه و عرفان اسلامي  به سان دو خورشيد درخشان در ميان ملت ما مي درخشند و اين قبيل سخنان نادرست گردي بر تارك اين دو خورشيد نمي نشاند .

به عنوان يك  خواننده كه صرفا به اين دو موضوع علاقمند هستم مطالب طرح شده توسط ايشان در محافل مختلف و اين نشريه را چندان مهم ندانستم و ارزش علمي چنداني در آنها نديدم ولي با توجه به سابقه ايشان در ولايت مداري ، صرفا مجموعه اي از نظرات مقام معظم رهبري را در ادامه آورده ام .

نكته مهم و قابل توجه  اينكه حضرت آقا مكررا و در سالهاي متمادي  از كارهايي نهي كرده اند كه جناب نصيري به آنها مشغول و نشريه سمات دائما بر آنها اصرار مي ورزد ، بنابراين ذكر اين موضوع كه مطالب طرح شده نظريه كارشناسي است نادرست است  و البته شيوه پرداختن به موضوع و استفاده از ابزارهاي نا صحيح و غربي روزنامه نگاري در مقابله با عرفان و فلسفه نيز نادرست تر و ناپسنديده تر است و لازم است با طرح مطالب علمي نسبت به جبران مطالب نادرست طرح شده اقدام نمايند .

 اميد است برادر عزيزمان جناب آقاي مهدي نصيري ضمن حركت در مسير صحيح ولايت ، از طرح مباحث نادرست و تکفیر و رمی ديگران خودداري نمايند.

نظرات حضرت آيت الله العظمي خامنه اي در رابطه با  فلسفه اسلامي :

فلسفه‌ى اسلامى - همان‌طور كه شما فرموديد و درست هم گفتيد - فقه اكبر است؛ پايه‌ى دين است؛ مبناى همه‌ى معارف دينى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا اين بايد گسترش و استحكام پيدا كند و برويَد و اين به كار و تلاش احتياج دارد

يكى از كارهايى كه بايد صورت گيرد، معرفى فلاسفه‌ى شيعه در دوره‌هاى مختلف است .

از وحدت وجود، از «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء»، از مبانى ملاّ صدرا، - اگر نگوييم از همه‌ى اينها، از بسيارى از اينها - مى‌شود يك دستگاه فلسفىِ اجتماعى، سياسى و اقتصادى درست كرد؛ فضلاً از آن فلسفه‌هاى مضاف كه آقايان فرمودند: فلسفه‌ى اخلاق، فلسفه‌ى اقتصاد و.... اين، يكى از كارهاى اساسى است. اين كار را هم هيچ‌كس غير از شما نمى‌تواند بكند؛ شما بايد اين كار را انجام دهيد.

فلسفه‌ى اسلامى، پايه و دستگاهى بوده كه انسان را به دين، خدا و معرفت دينى نزديك مى‌كرده است. فلسفه براى نزديك شدن به خدا و پيدا كردن يك معرفتِ درست از حقايق عالم وجود است؛ لذا بهترين فلاسفه‌ى ما - مثل ابن‌سينا و ملاّ صدرا - عارف هم بوده‌اند. اصلاً آميزش عرفان با فلسفه در فلسفه‌ى جديد - يعنى فلسفه‌ى ملاّ صدرا - به‌خاطر اين است كه فلسفه وسيله و نردبانى است كه انسان را به معرفت الهى و خدا مى‌رساند؛ پالايش مى‌كند و در انسان اخلاق به‌وجود مى‌آورد. ما نبايد بگذاريم فلسفه به يك سلسله ذهنيّات مجرّد از معنويت و خدا و عرفان تبديل شود. راهش هم تقويت فلسفه‌ى ملاّ صدراست؛ يعنى راهى كه ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است كه انسان را وادار مى‌كند هفت سفر پياده به حج برود و به همه‌ى زخارف دنيوى بى‌اعتنايى كند. البته نمى‌خواهيم بگوييم هركس در اين دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنياست؛ نه، اما اين راه خوبى است. راه فلسفه بايد راه تديّن و افزايش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ اين را بايد در آموزش فلسفه، در تدوين كتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همين كه به آن اشاره شد - رعايت كرد. اهل فلسفه‌اى كه ما قبلاً ديده بوديم، همه همين‌طور بودند؛ كسانى بودند كه از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقيه‌ى افرادى كه در زمينه‌هاى علمىِ حوزه كار مى‌كردند، بهتر و زبده‌تر و شفّافتر بودند.

يكى از رشته‌هاى تأليف و كار فلسفى، نوشتن فلسفه براى كودكان است. شود.

به نظر من بين فلسفه و كلام هم نبايد دعوا قائل شد. مهمترين كتاب كلامى ما را يك فيلسوف - يعنى خواجه‌نصير - نوشته؛ اما در واقع فلسفه است. ما بايد اينها را به همديگر نزديك كنيم؛ هيچ مانعى ندارد. فلسفه و كلام و عرفان وجوه تفارقى دارند، وجوه اشتراكى هم دارند؛ ما بايد اينها را به عنوان علوم عقلى - همين تعبيرى كه آقايان داشتند و كاملاً تعبير خوبى است - يا به يك معنا حكمت، كه شامل همه‌ى اينها بشود، مورد توجّه قرار دهيم و دنبال كنيم.29 / 10 / 82

فلسفه جزو لوازم حتمی حوزه‏های علمیه است. 28/6 / 78

فلسفه هم اگرچه در حوزه‌ها رایج است اما درحقیقت باید گفت که مهجور است فلسفه باید در حوزه‌ها رواج پیدا کند ،‌ . 31 / 6 / 1370

 

در فلسفه ، ملاصدرا بزرگترین فیلسوف همه تاریخ فلسفه اسلامی متعلّق به زمان صفویه است.22 / 2 / 1377

نظر فلسفی‏ای داده میشود همینجور نظر معارفی و کلامی‏ای داده میشود همینجور مسئله‏ی تکفیر و رمی و این حرفها را بایستی از حوزه ورانداخت آن هم در داخل حوزه نسبت به علمای برجسته و بزرگ ،‌‌‌‌‌‌یک گوشه‏ای از حرفشان با نظر بنده‏ی حقیر مخالف است بنده دهن باز کنم رمی کنم ،‌ نمیشود اینجوری ،‌ این را باید از خودِ داخل طلبه‏ها شروع کنید این یک چیزی است که جز از طریق خودِ طلبه‏ها و تشکیل کرسیهای مباحثه و مناظره و همان نهضت آزادفکری و آزاداندیشی که عرض کردیم ممکن نیست ، این را عرف کنید در حوزه‏ی علمیه در مجلات در نوشته‏ها گفته شود یک حرف فقهی یک نفر میزند یک نفر رساله‏ای بنویسد در ردّ او کسی او را قبول ندارد رساله‏ای در ردّ او بنویسید بنویسند اشکال ندارد با هم بحث علمی بکنند بحث علمی به نظر من خوب است . 8 / 9 / 86

امروز فرهنگ اصیل و فلسفه‏ی اسلامی و دانشهای فرهنگی اسلامی در سطح دنیا بمرور در حال پیشرفت است چشمهایی را خیره کرده امروز فلسفه‏ی صدرایی ما چشمهایی را در دنیا به خودش خیره کرده آنها اظهار اعجاب می‏کنند تحسین می‏کنندمی‏بینند که جمهوری اسلامی از زیر این آوارها سربلند کرده و آن‏چه که توقع داشتند تا در زیر این آوارها خفه‏اش کنند حالا با سینه‏ی سپر با یک ملت زنده و با این همه جوان ایستاده و تهدیدها را به چیزی نمی‏گیرد .15 / 8 / 83

 فلسفهملاصدرا فلسفه‌ای‌ عقلی‌ ذوقی‌ و شرعی‌ است‌ و در حقیقت‌ ملاصدرا فلسفه‌ عقلی‌ و ذوقی‌ را برمبنای‌ شرع‌ مقدس‌ پی‌ریزی‌ کرده‌ است‌ برای‌ او تعبد محض‌ مبادی‌ رسیدن‌ به‌ افکار عالی‌ فلسفی‌ بوده‌ است‌ و این‌ جریان‌ عظیم‌ و جوشان‌ و تمام‌ نشدنی‌ در دوران‌ ریاضت‌ به‌ روح‌ مقدس‌ وی‌ افاضه‌ و نازل‌ شده‌ است‌ و امروز خوشبختانه‌ کتابها و افکار فلسفی‌ ملاصدرا فضای‌ فلسفی‌ کشور را فراگرفته‌ است‌.

صدرالمتالهین‌ آراء بی‌نظیر فلسفی‌ و دریای‌ مواج‌ افکار و اندیشه‌های‌ خود را از استاد فرانگرفته‌ است‌ بلکه‌ این‌ معلومات‌ بی‌پایان‌ از ریاضت‌ خلوت‌ و عبادت‌ و دل‌ دادن‌ به‌ خدا و کسب‌ فیض‌ از عالم‌ غیب‌ سرچشمه‌ می‌گیرد

 هر چه‌ زمان‌ گذشته‌ است‌ گستره‌ نظرات‌ صدرالمتالهین‌ وسیعتر شده‌ و جدی‌تر گرفته‌ شده‌ است‌ به‌ طوری‌ که‌ کمتر از صد سال‌ از وفات‌ ملاصدرا در اصفهان‌ یک‌ حوزه‌ عظیم‌ عقلی‌ به‌ وجود آمد که‌ معاریف‌ فلسفه‌ در آن‌ به‌ تلمذ فلسفه‌ ملاصدرا پرداختند و مکتب‌ وی‌ به‌ این‌ ترتیب‌ احیاء شد . 15 / 11 / 1374

 


‏ مشروح مطالب ارائه شده را مي توانيد در ادامه مطلب ببينيد

ادامه نوشته

الهه بي نظير من

 

 

امروز درست يازده روز از ماه پر از نعمت رمضان گذشته است و من سرشار و لبريز از لطف و غرق در نعمات فراوان اويم .

فروردين امسال ، در پرونده ماه رمضان سال گذشته  اجازه حضور در حرم علوي و حسيني را به ما بخشيدند

جايتان خالي ، در آستانه حرم حضرت مولاي مظلومان ، با خود مي انديشيدم كه عجب الهه اي است  الهه ما و با خود گفتم :

فدای الهه ای که ارتباط با او هیچ آداب و ترتیبی نمی خواهد

هر وقت كه بخواهي حاضر است و هر كجا و به هر شكلي و هيچ آداب و ترتيبي نمي خواهد

البته منظورم اين نيست كه ارتباط با حضرتش آداب و ترتيب ندارد ، كه دارد ،‌ ولي منظورم اين است كه هر وقت دل هوايش را بكند پيش ماست خيلي پيش تر از پيش ما .

پس باز مي گويم  :  

فدای الهه ای که ارتباط با او هیچ آداب و ترتیبی نمی خواهد.

التماس دعا

يا حق


در حاشيه :

ما يك دوستي در دوران دانشجويي به نام مهرداد اهل كردستان داشته ايم كه گم نموده ايم يابنده تلفن ايشان را به ما تحويل دهد با ايشان كار داريم

خدا کند ما هم میهمان باشیم

سلام

الان که می نویسم ، بنايي براي نوشتن نداشتم .

كارهاي زياد و دل مشغولي هاي فراوان و كارهاي جديد فرصت سر زدن به وبلاگ را هم ازمن گرفته است .

اما ماه شعبان و در آستانگي ورود به ماه رمضان وادارم كرد عرض ارادتي بكنم تا بلكه در دفتر الهي ثبت و ضبط گردد.

الهي هب لي كمال الانقطاع اليك 

مناجات شعبانيه و حالات اين سه ماه عزيز و فرصت هايي كه نبايد از دست بروند

فرصت هاي ذخيره كردن براي يك سال كار خوب و يا يك عمر كار خوب یک عمر ، الف شهر  ،‌هزار ماه.

خیلی باید تلاش کرد . با اين توان اندك . لا حول و لا قوه الا بالله

کسی چه می داند شاید آخرین مطلب وبلاگ خود را می نویسیم و یا آخرین مطلب را می خوانیم

و سپس به نزد خدای عزیز می رویم

و خدا نکند که دستها خالی باشد و در نزد محبوب واقعی ،  نازیبا و زشت و بی هنر .

خدا کند خدا ما را ببخشد و زشتی هایمان را بروبد و ما را پاک پاک بپذیرد

میهمانی پاک و پاکیزه در پاکیزه ترین میهمانی و به میزبانی پاکیزه ترین . سبحان الله  

خدا کند که به چشم او بیاییم

یا حق

در حسرت کتاب خواندن

 

 

پرده اول

وقت داندانپزشکی داشتیم .

دختر بزرگم ( کلاس سوم دبستان هستند )  آمده بود محل کارم .

قرار بود ساعت ۴ بعد از ظهر برویم دندانپزشکی .

یک کتاب ۱۰۰ صفحه ای برای این مدت با خودش آورده بود .

تا قبل از ساعت ۴ خواندن کتابش تمام شد و مجبور شد کتاب جدیدی پیدا کند

پرده دوم

رفته بودیم شهرستان

تنها از شهرستان به سمت تهران می آمدم

دختر بزرگم تلفنی تماس گرفت و با خوشحالی گفت:

کتاب ۱۰۱ نکته اخلاقی را تمام کرده ام

به او گفتم اگر کتاب همراه خود نبرده ای ، می توانی از كتابخانه امانت بگيري .

تلفن قطع شد .

پرده سوم

در حال رانندگي هستم

تازه تلفن قطع شده است .

در حسرت خواندن كتاب هستم .

با خودم مي گويم چقدر از او عقب افتاده ام .

پرده چهارم

شب به تهران مي رسم

ساعت از ۱ گذشته است  به خانه مي رسم

سريع به سراغ كتابم مي روم

كتاب مي خوانم .

با حسرت

براي جبران اين دو روز بي كتابي .

پرده پنجم

حتما خواب رفته ام

ديگر احساس كتاب خواندن ندارم

تا جايي كه در توانم بوده خوانده ام

صبح مي شود و روز جديدي براي كتاب خواندن آغاز مي شود

بسم الله الرحمن الرحيم

كتاب جديدي آغاز مي كنم

آقا اولین کلمه ای بود که بر زبان آورد

 

 

راهپیمایی ۲۲ بهمن بود و با خانواده از زیر پل حافظ به جمع پرشور راهپیمایان پیوستیم .

به قول بچه ها جو گیر شدیم و از آنجا تا آزادی رفتیم و بعد از سخنرانی دکتر احمدی نژاد برگشتیم .

البته واقعیت این است که جو گیر نشده بودیم .

دوست داشتیم در نگاه فرشتگان الهی به زمین یک نقطه به نام ما ثبت شود و بندگی ما در حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در نگاه فرشتگان الهی دیده شود و در گزارش به حضرت ربوبی از نقطه ای در میان میلیون ها نقطه  نام برده شود .

سیده زینب خانم ما که تاب و توان راه رفتن نداشت به همراه کالسکه اش در راه پیمایی حضور داشت و ثمره اش از این راه پیمایی علاوه بر ثبت نامش در جمع حامیان نظام الهی اولین کلمه ای بود که بر زبان آورد و آنهم نام حضرت آقا بود که با زبان خودش (( آ ا  )) صدا می کرد.

  البته کلمه دومی که بر زبان آورد نیز بر همین روال بود :

                                                                               علی

هر وقت می خواهد بر خیزد نام الهی علی را بر زبان می آورد .

البته از آن وقت ، زمان زیادی گذشته است و کلماتی كه ايشان بر زبان مي آورد بسيار شده است و اين همه را مرهون لطف الهي است .

هيچ يادم نمي رود كه در نخستين روزهاي زندگيش حتي قدرت نگهداري و يا چرخاندن سرش را نداشت و اكنون به مدد الهي توانا تر شده است .

اين مطلب را نوشتم تا هر وقت بزرگ شد و احيانا آن را خواند هميشه در مسير ولايت و نظام الهي باشد و البته انشاء الله در مسير نظام مهدوي حاضر در آن زمان . ان شاء الله

                                                                                              اللهم عجل لوليك الفرج  

نمایشگاه کتاب شروع شده است

 

سلام

امروز دقیقا  ۲۴ / ۲ / ۹۱  است .

ساعت را کار نداریم

دقیقا فردای نمایشگاه بیست و پنجم  است .

از امروز نمایشگاه بیست و ششم شروع می شود .

استقبال مردمی ، نظرات مقام معظم رهبري و انتظارات ايشان در زمينه كتاب و كتاب خواني كه البته محدود به چند موردي كه امسال فرموده اند نمي شود و نياز جامعه به مطالعه بهتر و بيشتر كار در حوزه كتاب و كتابخواني را پر مسئوليت تر مي نمايد

نكته مهم كار دائمي براي كتاب و كتابخواني و مطالعه است و داشتن برنامه دقيق و مرحله اي براي كار .

به فرمايش حضرت آقا توجه كنيد :

بايد با يك برنامه‌ريزی دقيق و تعيين اهداف مرحله‌ای در هر سال، همگام با برگزاری نمايشگاه كتاب و افزايش جمعيت بازديدكننده، در فضای كتابخوانی كشور نيز پيشرفت چشمگيری به وجود آيد.

مهم از نظر ايشان پيشرفت در فضاي كتابخواني است و البته يكي از كارهاي مهم برگزاري نمايشگاههاي كتاب است .

مكرر با دوستان در ميان گذاشته ام كه سال ۹۰ سرآغاز توجه به كتاب و كتابخواني است و روزهاي طلايي كتاب آغاز شده است

زحمات همه كساني كه تاكنون در حوزه كتاب زحمت كشيده اند به ثمر نشسته است و سالهاي توجه به كتاب و كتابخواني و مطالعه آغاز شده است .

يكي از نشانه هاي اين امر ايجاد رقابت در پرداختن به موضوع كتاب است .

نيروهاي جوان و بسيار خوبي در اين حوزه وارد شده اند كه اگر مستمر در اين حوزه باقي بمانند و سراغ مسائل ديگر نروند مي توانند فضاي مطالعه و كتابخواني را به خوبي تغيير دهند و ايران را بر بلنداي كتاب و كتابخواني و مطالعه در جهان قرار دهند .

نكته ديگر توجه به موضوع تبليغات كتاب است .

 موضوع تبليغات كه از مطالبات حضرت آقاست و در ديدار با كتابداران در سال ۹۰ مطرح فرمودند :

  يكى از كارهاى بزرگ و مهم در سطح جامعه اين است كه تبليغات كتابخوانى همه‌گير شود. ما امروز مى‌بينيم براى كالاهاى كم‌اهميت كه تأثيرى هم در زندگى انسانها ندارند، صاحبانش تبليغات رنگينِ عجيب و غريبى را متصدى ميشوند، مباشر ميشوند؛ دستگاه‌هاى ارتباط‌جمعى، مطبوعات، صدا و سيما آنها را پخش ميكنند؛ در حالى كه آن محصولات هيچ ضرورتى ندارند، هيچ لزومى ندارند، يك چيز اضافى در زندگى هستند؛ گاهى بودنشان مفيد است، گاهى بودنشان حتّى مفيد هم نيست؛ شايد مضر هم هست. محصولى با عظمت كتاب، با ارزش كتاب، درخور اين است كه تبليغ بشود؛ تشويق بشوند كسانى كه ميتوانند كتاب را بخوانند؛ اين را ما بايد به صورت عادت در بياوريم.

در نمايشگاه امسال گروههاي مختلفي مشغول تبليغ كتاب بودند و البته هنوز آنچنان همه گير نشده است .

البته تبليغ كتاب و وضعيت فرهنگي كشور ما و  تاثير برنامه هاي تلويزيوني در همين نمايشگاه به خوبي ديده مي شد .

جا دارد همه فعالان حوزه كتاب و كتابخواني با هم و يا در كنار هم به اين امر مهم بپردازند و از هر گونه رقابت منفي و يا حذف ديگران خودداري نمايند

به فرموده حضرت آقا :

ما كار موازي و كار زيادي نداريم .

اگر ده كار موازي هم در زمينه هاي فرهنگي انجام بگيرد به نظر من زيادي نيست .

به همه فعالان حوزه كتاب و كتابخواني

                                  درود مي فرستيم و مي گوييم

                                                                            خدا قوت

                                                                                     نمايشگاه كتاب شروع شده است 

 

كمي ديرتر يا كمي زودتر

 

سلام

 

در پایان سال ۹۰ کتابی به دستم رسید از نویسنده توانا جناب سید مهدی شجاعی با نام کمی دیرتر .

با توجه به آخرین کتابی که از ایشان خوانده بودم تمایل چندانی برای خواندن اثر ایشان در خود نیافتم ولی ماجرا به گونه ای شد که کتاب را به دقت مطالعه کردم .

اینکه مصمم به نوشتن شدم نکاتی بود که در برخی نشریات و یا سایت ها دیدم و احساس کردم برخی از عزیزان ،  ناخوانده کتاب ،  از آن صحبت کرده اند و مطلب نوشته اند  یا به حرمت جناب سید صرفا از آن تعریف داده اند .

البته اسد داستان ( نماينده امام زمان )  نيز به ما پيامك داد و گفت اگر كاري را شروع كرده اي ادامه بده حضرت خوشحال مي شوند و ما هم كه ديديم اسد به ما پيامك داده است درنگ نكرديم و سريع لبيك گفتيم.

در ابتدا ذکر این نکته ضروری است که اينجانب سالهاست خواننده آثار منتشر شده و منتشر نشده ایشان هستم و به شخص ایشان ارادت دارم ، ولي اين نوشته در مورد اين اثر است و بر آن نيستم كه خداي ناكرده به شخصيت ايشان جسارتي كرده باشم .

البته مواضع بعضا متفاوت  و ناصواب ايشان در چند سال گذشته مي تواند در جاي خود نقد و بررسي شود و در اين مجال نمي گنجد هر چند كه اين كتاب متاثر از آن ديدگاه هاست.

در ابتدا ذكر چند ويژگي مثبت از اين كتاب ضروري است :

ساده و روان بودن و زبان عاميانه كتاب

نو بودن پرداخت به موضوع مهدويت

كم بودن صفحات كتاب( ۲۶۷ صفحه ) و فصل بندي به جهت راحت خوان شدن كتاب.

و اما ساير ويژگي هاي كتاب : 

 در ابتداي كتاب در مطلبي با عنوان بلاتشبيه مقدمه عنوان شده است :

""اين رمان به قدري عريان و لخت از كار درآمده است كه خودم هم خجالت مي كشيدم همينطور لخت و عور ، روانه كوچه و بازارش كنم """"

اين نكته كاملا درست و صحيح است . رمان بسيار لخت و به قول ايشان عور است كه كام خواننده را تلخ و كار را از يك رمان به يك بيانيه سياسي - اجتماعي  نزديك مي كند .

نكته اي كه كتاب را از يك رمان به يك كتاب تاريخي و يا گزارش اجتماعي تغيير مي دهد استفاده از شخصيت هاي واقعي در دو مقطع گذشته و حال است .

در زمان گذشته ( بهار )  كه ۳۰ صفحه پاياني كتاب را تشكيل مي دهد در رابطه با ماجراي علامه حلي و يك قفل فروش است كه داستانها و شخصيت ها كاملا واقعي و مربوط به قرن هشتم و پس از آن است.

در زمان حال ( سه فصل غير از بهار)  به قرينه ۳۰ صفحه پاياني كتاب و با توجه به خصوصيات مطرح شده شخصيت ها كاملا واقعي انتخاب شده اند . وزير ارشاد ، معاون وزير ، رييس دانشگاه ، جوان دانشجو و ساير افراد ذكر شده ولي اسمي از آنها به ميان نيامده است ولي گفتار آنها بيانگر شخصيت واقعي آنهاست .

البته نوع بيان و تشريح شخصيت افراد به شدت ضعيف و غير واقعي و نا مانوس است .

علي رغم اينكه شخصيت هاي داستان همين وزير و معاون وزيري  هستند كه در حال حاضر بر مسند كار هستند ولي ادبيات و گفتگو ها و دلايل مطرح شده به هيچ وجه خواننده را اقناع نمي كند .

 ذكر از خصوصيات وزير ارشاد ،  معاون وزير و ساير افراد از عامي تا دانشمند و روحاني همه نگاههاي نويسنده به جامعه فعلي حال حاضر ماست .

به دليل اينكه نوشتن كتاب به اعتراف نويسنده عجولانه و غير صبورانه نوشته شده است ، پردازش افراد و شخصيت ها و خلق موقعيت ها باور پذيري لازم را ندارد و خواننده را با حقيقتي مواجه نمي سازد.

هر چند آرامش نويسنده در اين اثر بسيار بيشتر از كارهاي گذشته است ولي همچنان نا آرامي و نگراني و ناراحتي ايشان از وضع موجود در كار موج مي زند .

براي هر خواننده اين سئوال ايجاد مي شود كه چرا شخصيت هاي بخش اول كه مخالف دعوت امام زمان هستند همه مربوط به زمان حال هستند ولي تنها شخصيت هاي مرتبط و همراه امام زمان مربوط به چند قرن قبل .

شايد اگر اين نكته در كتاب نمي بود و دلخوري هاي نويسنده از مسئولين در كتاب موج نمي زد اين كتاب اثري برگزيده از حيث محتوا در زمينه مهدويت مي شد و البته با پردازش مناسب تر افراد و شخصيت ها اثري بهتر از حيث قالب و شكل داستان . 

به عبارت بهتر نويسنده معتقد است حتي در عالم خيال هم نمي توان يك نفر در حال حاضر و موقعيت امروز ما پيدا نمود كه به دعوت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف پاسخ مثبت بگويد و ايشان مجبور شده است به سراغ دو فرد واقعي و آن هم مربوط به چند قرن قبل برود .

نكته منفي ديگر متهم نمودن همه اقشار جامعه به نفاق در اظهار ارادت به محضر حضرت ولي امر مهدي موعود است . ممكن است در ميان نخبگان نفاقي وجود داشته باشد و يا سستي و عدم انجام وظيفه در ميان عوام جامعه موجود باشد ولي نمي توان دهها هزارشهيد و جانباز فدايي انقلاب در گذشته و چندين برابر بيشتر از آن را در زمان حال در نظر نگرفت و همه را متهم به نفاق در لبيك به فرمان حضرت صاحب الزمان دانست . 

در پايان سخن ، به اعتقاد نگارنده نويسنده داستان تاثيري براي انقلاب اسلامي در زمينه مهدويت و ظهور قايل نگرديده و وضعيت كنوني ما را به مراتب نا مناسب تر از وضعيت چند قرن گذشته مي داند و پرواضح است كه اين برداشت با توجه به تاثير انقلاب اسلامي و حضرت امام و مقام معظم رهبري بر موضوع ظهور امري نادرست و خطاست .

به هر حال خواندن و خريدن  اين كتاب را به همگان توصيه مي كنم ،  البته  كمي ديرتر ، شايد پس از ظهور .

سال نو با ديدار هاي نو

سلام

سلامي به نويي سال 91 و نو تر از آن .

امسال اولين سالي بود كه با زيارت حضرت رضا عليه السلام آغاز شد و  زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را در پيش رو داريم.

اميد كه سال همه ما سرشار از معنويت و تقوا باشد .

يا حسين

حساب و کتاب

دوستی داشتیم که خیلی اهل حساب و کتاب بود

همیشه عالم هم به او سخت می گذشت

جای همه فکر می کرد و تصمیم های عجیب و غریب می گرفت

پیش خودش هم فکر می کرد خیلی زرنگ است .

با خودم می گفتم بهترین چیزی که می شود به او گفت چیست ؟

گفتم ای کاش می شد به او بگویم کمی عاشقانه زندگی کن .

حساب و کتاب را کنار بگذار و تا این حد به دنبال دو دو تا چها تا نباش.

زندگی عاشقانه عالمی دارد

تازه فهمیده ام که عشق نصیب خیلی خیلی ها نمی شود .

عشق موهبتی است که قلیلی از افراد آن را درک می کنند .

البته سوء تفاهم نشود این به معنی این نیست که ما عاشق هستیم

هرچند خداوند چشیدن لحظاتی از حال عاشقان را نصیب کرده است

عاشقی که می آید دنیا زیر و زبر می شود

آسمان ها زیر پایتان حقیر و کوچک می گردد

یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی علی رغم سخت خوان بودنش را به همه دوستانی که آن را نخوانده اند پیشنهاد می کنم .

هر چند سخن عشق چیز دیگری است و فقط با عاشق شدن قابل فهمیدن است

دعا می کنیم که طعم عاشقی را همواره بچشیم

یا حق

 

هم ساندیس بود هم کیک و هم خیلی چیزهای دیگر

 

 

این نوشته را تقدیم می کنم به برادر عزیزم احسان عابدی که عشق پابرهنگان دارد و خیلی نگران ساندیس و کیک های روزهای راهپیمایی است. 

روز ۲۲ بهمن ماه

ساعت ۳۰ / ۸ در خیابان خارک

با خانواده 

سیده های فاطمه و زینب نام

و مادرشان

می رویم برای شادی دل رهبر و کوری چشم دشمن

برای اینکه از بالا که فرشته ها

                        و شايد شیطان ها

                                    عکس می گیرند

                                          برای گزارش به خدا 

                                                  و شايد شیطان

                                                   به اندازه قطر چهار نفر آدم

                                                       به اندازه چهار نقطه  ....

                                                          توسط ما پر شده باشد

                                                                                  خيابان انقلاب

روز ۲۲ بهمن ماه

    روز جشن ملی ماست

       همه شاد و خوشحالیم

           با خانواده و اهل و عیال

                همه با هم در کنار هم

                  می رویم برای کوری دشمن

                          هم کیک و است و ساندیس فراوان

                                     هم آش است و بیسکو یت گران

                                            هم پوستر عکس و شاسی و پرچم

                                                  هم عکس و مصاحبه و لبخند

فریاد شادی جوانان

        شوخی های نمکین  فراوان

               قرطی بازی و جلف گری هم نیست   

                                   خاله ها و عمو های تلویزیونی

                                              جا به جا مشغول شادی و غوغا  

تا بسوزد دل دشمنان کور چشم

                از جشن بی نظیر ملت ما

                                    ۳۳ سال جشن  ، همه ساله

                                          همیشه آمده ایم در این خیابانها  

حضرت آقا یمان بفرموده :

 در هيچ جاى دنيا جشنِ يادبود و سالگرد انقلاب، اينجور مردمى نيست. اين تنها انقلاب ماست كه در هر بيست و دوى بهمنى، جشن را مردم ميگيرند. در سرتاسر كشور ميليونها انسان به خيابانها مى‌آيند، تظاهرات ميكنند، شعار ميدهند؛ اين در هيچ انقلابى وجود نداشته. انقلابهاى بزرگى بوده؛ بعضى از اينها را ما در زمان خودمان شاهد قضايايش بوديم، بعضى‌ها را هم در تاريخ خوانديم: سالگرد انقلابها بيايند، چند نفر آنجا بايستند، يك گروهى هم جلويشان رژه بروند، سلام نظامى بدهند. سالگرد انقلابها اينجورى برگزار ميشد. يك جشنى بگيرند، يك عده‌اى دعوت بشوند، بخورند و بنوشند. برگزارى سالگرد انقلاب به وسيله‌ى خود مردم، مخصوص انقلاب اسلامى است. بيست و دوى بهمنِ هر سال، در آن سرماهاى گوناگون، گاهى برف، گاهى يخبندان، گاهى هواى سردِ سوزنده، مردم آمدند توى ميدان

   بی نظیر ملت ايران  

        بی نظیر  این انقلاب زیبا

اين يكي را جدي بگيريد

يا حق  

بهاري در كار نيست

هو

بهاري در كار نيست

حضرت آیت الله خامنه ای  در دیدار با شعرای بیداری اسلامی استفاده از  واژه بهار عربی برای قیام های اخیر را مناسب ندانستند ،‌ که این مطلب به همین سبب نگاشته شده است.   

 

هوا سرد سرد است

                 هوا طوفاني است

                             از سرما در خود مچاله هستيم

                                                              زير باران و برف

                                                                      در ميانه يك ميدان

                                                                            يا در روي خط كشي هاي كف خيابان

                                                                               يا بر روي چمن هاي  زرد شده يك پارك


اين جا ايران نيست

         اين جا لبنان نيست

                 اين جا سوريه نيست

                       اين جا عراق نيست

                            اين جا  افغانستان نيست

                                                         اين جا يمن است

                                               اين جا ليبي است

                                     اين جا بحرين است

                     اين جا عربستان است

            اين جا اردن است

اين جا مصر است

                   اين جا

                          اين جا

                               اينجا آمريكاست



هوا سرد سرد سرد  است

                    از بهار هيچ خبري نيست 

                           صداي هو هوي نفس هاي گرم مي آيد

                                                  و دستهايي كه به هم ماليده مي شود

                            

          و بگذار بشنوم

                       آري آري آري

                                 صدا صداي خدا

                                               صدا صداي الله اكبر

                                                            صدا صداي شهادت

                                                            صدا صداي شهامت ، ايثار ، انقلاب

                                                              صدا صداي مرد و زن

                                                                    صدا صداي عدالت

                                                                         صدا صداي خواستن

                                                                               صدا صداي عبده

                                                                                  صدا صداي سيد جمال



هوا هواي انقلاب

         هوا هواي تغيير

             هوا هواي نخواستن 

                  هوا هواي خواستن

                     هوا هواي عدالت


بهاري  نيست

          زمستاني نيز هم

                           و تابستاني

                                      و خزاني نيز نخواهد بود


فصل فصل خواستن

        فصل فصل بر خاستن

                 فصل فصل سالها آرزو

                         فصل فصل سالها انتظار


زمان زمان گل

        زمان زمان ثمر 

             زمان زمان رسيدن 

                      زمان زمان فرياد

و اكنون عاشوراي  هزار باره تاريخ است

                        و مردي در انتظار آمدن است

                                    و مردماني به پا خواسته اند

                                              تا حسين خويشتن خويش  را ياري دهند 

اينجا هيچ جايي نيست

                      جز كربلا 

                        و هيچ فصلي نيست جز عاشورا

                                          و زمان دوباره به حركت آمده است و مردم نيز هم

                                                                          






                                                                       پس اي تنها مرد منتظر بيا

اللهم عجل لوليك الفرج

يا حق



تا صبح




شب از نيمه گذشته است

                                و همه در خواب

                                                   شايد

                                                       رفته باشند .

براي كه دعا مي كني ؟

                      براي شاعران

                                      نويسندگان

                                                    فيلم سازان

                                                                      خودت

                                                                              يا ديگران

                                                                                          يا رفته اي و  و خوابيده اي ؟


سلام سلمان

                همان فارسي اهل بيتي

                                           نه فارسي خالي

                                                          كه اهل هيچ بيتي نبود

                                                                                چه مي كردي تو در در اين شبها .



سلام ميثم

             همان خرما فروش عارف

                                 هماني كه راز دار مولايش بود

                                                           هماني كه تا آخر ماند

                                                                   چه مي كردي تاصبح

                                                                             تا صبح تا صبح تا صبح 

                                                                               

وقت كم مي آوردي ؟

                  و آمدن خورشيد دلخورت مي كرد

                                              بايد خدا را مي گذاشتي

                                                                    و سراغ خرما مي رفتي؟

اما نه

     تو خدا را نگذاشتي 

                         و سراغ خرما نرفتي

                                        حتي مولا را نيز هم .....



اكنون او خوابيده است .

                           كي ؟

                      توهمي از دوستي زنده

                                 در دل نازك شكسته من 

                                                    نمي دانم

                                                        بعيد مي دانم 

                                                           شايد هم بيدار باشد

                                                                 اگر خستگي گذاشته باشد 


حتي اداي اخلاص را در آوردن دل را جوشان مي كند .

                                  از هر چه كتاب عشق و عاشقي است بيزارم

                                                عشق كجا و اين كتاب هاي سخيف و تن آلوده كجا

                  

بيا برويم نزد حضرت عشق

             تا در چشمه هاي حكمت بجوشيم و بجوشانيم

                       آه اي بيداران بجوشيد وبجوشانيد كه حضرت عشق بيدار است .


سلام سلمان

              سلام ميثم

                         سلام

                                سلام

                                       سلام

                                           سلام تا صبحدم شب تقدير ها .


خيلي از سلام ها ماند

                  خيلي از آدم ها ماند

                                      خيلي خيلي خيلي

                                                      شرمنده ام

                                                       مي خواهم بيدار بمانم و تا صبح سلام كنم


اما جدي نگيريد

يا حق

برای دوستی که در همین نزدیکی ها خیلی خیلی دور است

دستهایم را به هم می مالم .

هیجان تمام وجودم را گرفته است .

احساس سردی می کنم .

نمی توانم برایش بنویسم .

نمی دانم با چه نامی برایش بنویسم .

در مرز یک تصمیم لیز می خورم .

همه چیز در خطر است .

چه کسی قابل اعتماد است .

خبر تو برایم می رسد ولی خبری از من برای تو ،

                                                                 فكر نمي كنم .

                                                                         حتي شايد به فكر من هم نباشي .

                                                                                                    از اين بي وفا ها كم ندارم

آتش وجود زبانه مي كشد

                                   تا نمي دانم كجا .

 

حتما همه مي گويند ديوانه شده ام .

                                    اگر نبوده باشم      

                                                        حتما اينگونه است.

                                                                                   ديوانه شده ام

                   گرد شهر نگرد نيست

                                               از ديو و دد ملولم و ديوانه ام آرزو است .

                                                                                               يا شايد انسان

                                                                                                      چون نيست آرزو نمي كنم

اي خداي مهربان

              اگر جز تو كسي براي شنيدن حرف اين ديوانگان نبود

                                                                             چه مي كرديم ما با تنهايي هايمان .

افسوس كه با نوشتن ، آتش زبانه مي كشد و زبانه و زبانه و زبانه .

جدي نگيريد

يا حق